گفته شده اگر انسانی در هنگام مرگ به راحتی مرد، برای این است که پاداش نیکی‌های خود را در آخرین ساعت‌های دنیا دریافت کند یعنی خدای مهربان در این لحظه حساس نیز هوای بنده خود را دارد.

 
به گزارش خبرنگار دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، یاد مرگ و سخن گفتن از آن شاید به ظاهر تلخ باشد و در نهایت بگوییم چرا از "مرگ" حرف می‌زنیم اما همه ما به خوبی می‌دانیم که این، شتری است که پشت در هر خانه‌ای می‌خوابد، بنابراین در احادیث و روایات بزرگان ما سفارش شده که از مرگ فراوان یاد کنید که آثار بسیار زیادی در زندگی ما انسان‌ها دارد.
 
با مراجعه به گنجینه عظیم سخنان گهربار ائمه(ع) و رسول خدا(ص) پی می‌بریم که آن بزرگواران چقدر در این باره سفارش فرموده‌اند. پیامبر (ص) می‌فرمایند: " مرگ را فراوان یاد کنید؛ زیرا هیچ بنده‏‌ای آن را بسیار یاد نکرد، مگر این که خداوند دلش را زنده گردانید و مردن را بر او آسان ساخت1".
 
امام صادق(ع) نیز فرمودند: "یاد مرگ، خواهش‏‌های نفس را می‏‌میراند و رویش‌گاه‏‌های غفلت را ریشه‏‌کن می‏‌کند و دل را با وعده‏‌های خدا نیرو می‏‌بخشد و طبع را نازک می‏‌سازد و پرچم‏‌های هوس را درهم می‏‌شکند و آتش حرص را خاموش می‏‌سازد و دنیا را در نظر کوچک می‏‌کند2".
 
با بیان این دو حدیث به اهمیت ذکر یاد و نام مرگ پی می‌بریم اما سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا این مرگ برای همه یکسان است؟ آیا مومن و کافر مثل هم می‌میرند؟
 
امام سجّاد(ع) در پاسخ به پرسش شخصی درباره این که مرگ کافر و مومن چگونه است؟ فرمودند: "(مرگ) برای مؤمن چون کندن جامه‏‌هایی چرکینِ شپشی‏ از تن ‏است و از هم ‏گسستن‏ کُند و زنجیرهای گرانبار و جایگزین کردن فاخرترین و خوشبوترین جامه‏‌ها و راهوارترین مرکب‏‌ها و امن‏‌ترین منزل‏‌ها و برای کافر به منزله کندن جامه‏‌هایی فاخر از تن و منتقل شدن از منزل‏‌هایی امن و جایگزین کردن آنها به کثیف‏‌ترین و خشن‏‌ترین جامه‏‌ها و وحشتناک‌ترین منزل‏‌ها و بزرگترین عذاب است3".
 
پیامبر خدا(ص) نیز در حدیثی دیگر می‌فرمایند: "مرگ دسته گل خوشبوی مؤمن است4".
 
باشد که با عمل به این توصیه‌های سعادت بخش و ذکر یاد مرگ برای خودمان زندگی مورد رضایت خدای متعال داشته باشیم.
 
ََََََََََََََََََََ
 

عزیزان موسم جوش بهاره

چمن پر سبزه ، صحرا لاله زاره

دمی فرصت غنیمت دان درین فصل

که دنیای دنی بی اعتباره

ََََََََََََََََََََََََ

به قبرستان گذر کردم صباحی

شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله ای با خاک می گفت

که این دنیا نمی ارزد به کاهی

ََََََََََََََََََََ

اگر شاهین به چرخ هشتمینه

کند فریاد ، مرگ اندر کمینه

اگر صد سال در دنیا بمانی

در آخر منزلت زیر زمینه

ََََََََََََََََََََََ

حافظ شیرین سخن نیز همچون دیگر شاعران ، جهان را سست عهد و سفله طبع میداند که نبایستی از جهان و روزگار درستی عهد و کرم انتظار داشت . به همین دلایل نباید غم دنیای دنی را خورد و به عشوه دنیا از راه راست و مسیر عقل خارج نشد . و هر وقت و دمی را غنیمت شمرد و از آن استفاده لازم را کرد و خوش بود . دنیا در نظر حافظ به اندازه پره کاهی ارزش ندارد ( چون باباطاهر ) به همین علت انسان دانا و خردمند بخاطر دنیا نگران و مشوش نمی شود .

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوز عروس هزار داماد است

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

بنال بلبل بیدل که جای فریاد است

 

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن

ای جهان دیده ، ثبات قدم از سفله مجوی

 

از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز

مکاره می نشیند و محتاله میرود

 

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

کس را وقوف نیست که انجام کار چیست

 

زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر

بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست

 

هر کرا خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

 

غم دنیای دنی چند خوری باده بخور

حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

ََََََََََََََََََََََََ

سعدی نیز چون خیام معتقد است که هر چه در دنیاست و هر چه داری و اندوخته ای ، هیچ است زیرا مرگ همه جا بدنبال انسان است . این دنیا در نوبت کوتاهی در اختیار ما قراردارد زیرا ناآمدگان در راهند و از انسان ها متعجب است که با وجودی که رفتن همنوعان را می بینند ولی عبرت نمی گیرند ؛

بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست

این پنج روز عمر که مرگ از قفای اوست

 

ای که بر پشت زمینی همه وقت آن تو نیست

دیگران در شکم مادر و پشت پدرند

گوسفندی برد این گرگ معود هر روز

گوسفندان دگر خیره درو می نگرند

ََََََََََََََََََََََََََََََََ

مولوی این عارف نامی ، معتقد است باید دنیا را فراموش کرد و به فکر عاقبت بود زیرا کسانی که بدنبال حطام دنیا و مال و منال هستند ، عاقبت خوبی نخواهند داشت ؛

بد محالی جست ، کو دنیا بجست

نیک حالی جست کو عقبی بجست

مکرها در کسب دنیا ، بارد است

مکرها در ترک دنیا ، وارد است

این جهان محدود و زندان جسم انسان است ، آن دنیا بی محدوده و مناسب روح و جان انسان است ؛ این جهان چون دامی است که آرزو امل های دور و دراز آدمی ، دانه این دامگه است ؛

این جهان خود ، حبس جان های شماست

هین روید آن سو که صحرای شماست

این جهان ، محدود و آن خود ، بی حد است

نقش و صورت ، پیش آن معنی ، سد است.

این جهان دام است و ، دانه اش آرزو

در گریز از دام ها ، روی آر ، زو

این جهان ، زندان و ما زندانیان

حفره کن ، زندان و خود را وارهان

بند بگسل ، باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه یی

چند گنجد ؟ قسمت یک رزوه یی

کوزه چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد ، پر در نشد

َََََََََََََََََََََََ

دنیا هیچگاه برمراد و طبق نظر انسان ها نمی چرخد ، وقتی چیزی لازم داری و آنرا با زحمت می یابی ، ولی ناگاه متوجه می شود که نمی توانی بدرستی از آن استفاده کرده یا سود ببری ؛

آن یکی خر داشت و پالانش نبود

یافت پالان ، گرگ خر را در ربود

کوزه بودش ، آب می نامد به دست

آب را چون یافت، خود کوزه شکست

َََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ

دردا که درین زمانه ی غم پرورد

حیفا که درین بادیه ی عمر نورد

هر روز فراق دوستی باید دید

هر لحظه وداع همدمی باید کرد

َََََََََََََََََََََََََََََ

غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد

ای بس عزیز را جهان کرد زود خوار

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

وز مارگیر مار برآرد شبی دمار

َََََََََََََََََََََََََََََََََ