امام باقر(ع)-مدح و شهادت
ای نام تو قرارِ دلِ بیقرارها
حرف تو ماندگارترین یادگارها
ای نام تو قرارِ دلِ بیقرارها
حرف تو ماندگارترین یادگارها
روضه می خوانم از زبان کسی
که خودش داغ کربلا دیده
در حوالیِ قتلگاه حسین
خولی و شمر بی حیا دیده
| ای ولــیّالله داور، السـلام | ای سلامت از پیامبر، السلام | ||
| حجّت خلاق اکبـر، السلام | زاده ی زهـرای اطهر، السلام |
| السلام ای باقـر آلرسـول |
| چارمین فرزند زهرای بتول |
| ای نبی بـر تـو فرستـاده سلام | وی بـه زینالعابدین، مـاه تمـام | ||
| هفتمین معصومی و پنجم امام | مکتبت تا صبح محشر،مستدام |
| تیغ نطقت میشکافـد، علم را |
| روح میبخشد مرامت، حلم را |
| ای ســـلام ذات حــــیّ داورت | بـر تـو و نطــق فضیلـت پــرورت | ||
| علم آرد سجده بـر خـاک درت | حلم گردیده است بر دور سرت |
| نسل نوری هم ز باب و هم ز مام |
| خـود امــام و مـادرت بنـت الامام |
| کیستـی ای آیت سرّ و علن؟ | توهم ازنسل حسینی،هم حسن | ||
| تــو امـامت را روانـی در بــدن | ای ولایـــت را چــــراغ انجمـــن |
| علم تــو، علـم خداونـد جلیل |
| وحی باشد بر لبت بیجبرییل |
| از درخـت علــم، بَـر داریم ما | وز تــو صـد دریا گهر داریم ما | ||
| بـس حـدیث معتبــر داریم ما | ازشما کی دست برداریم ما؟ |
| یابن زهرا سـر بـرآور باز هم |
| «جابر جُعفی» بپرور باز هم |
| یابن زهرا گر چه با بغض تمام، | حرمتت گردید پامـال«هشام»، | ||
| بـر تنـت آزار آمـد صبح و شام، | تـو امامـی، تـو امامی، تو امام |
| نـور از هـر سو که خیزد، دیدنی است |
| چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟ |
| تــو خــزانِ بــاغ زهــرا دیدهای | تو تن بیسر به صحرا دیدهای | ||
| گـــردن مجــروح بـابـا دیدهای | بر فــراز نیــزه سرهــا دیدهای |
| کاش میدیدم چه آمد بر سرت |
| یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ |
| تو چهـل منـزل اسارت دیدهای | از ستمکاران جسـارت دیدهای | ||
| خود عزیـزی و حقـارت دیدهای | تشنگی و قتل و غارت دیدهای |
| چارساله، کـوه ماتم بردهای |
| مثل عمـه، تازیانـه خوردهای |
| شام بـود و مجـلس شــوم یزید | چشم توچوب ولب خشکیده دید | ||
| گـه سکینه ناله از دل میکشید | گــاه زینـب جامــه بـر پیکـر درید |
| چشم بـر رگهـای خونین دوختی |
| سـوختی و سـوختی و سوختی |
| ای دل شیعــه چـراغ تــربتت | دیدههــا دریــای اشـک غـربتت | ||
| سالهـا بـر دوش کوه محنتت | روز وشب پامال میشدحرمتت |
| ظلم دیدی در عیـان و در خفا |
| تا شدی مسمـوم از زهر جفا |
| ای به جانت از عدو رنج و عذاب | هم به طفلی،هم به پیری،هم شباب | ||
| قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب | قبــــر بـــی زوّار تــــو، در آفتـــــاب |
| وسعت صحن تو مُلک عالم است |
| لالۀ قبـر تـو اشک «میثم» است |
| شیعه زند بر سر و سینه | کـرب و بـلا گشتـــه مدینـه |
| فرزند زهرا جان داده مظلوم |
| امـام باقــر گردیـده مسموم |
| ای آخــرین شمس ولایت | یابن الحسن سرت سلامت |
| فرزند زهرا جان داده مظلوم |
| امـام باقـر گردیـده مسموم |
| حضرت صادق شد عزادار | گریـه کنــد بــا چشم خونبار |
| فرزند زهراجان داده مظلوم |
| امـام باقـر گردیـده مسموم |
| دوبــاره عالـم شد عـزادار | داغ پیمبــــر شـــده تکـــرار |
| فرزند زهرا جان داده مظلوم |
| امـام باقـر گردیـده مسموم |
| کشتنــد حجــت خـــدا را | باقــــــر آل مصطفـــــا را |
| فرزند زهرا جان داده مظلوم |
| امـام باقـر گردیـده مسموم |
| ختم رسل صاحب عزاشد | پنجـم وصـی او فــدا شـد |
| فرزند زهرا جان داده مظلوم |
| امـام باقـر گردیـده مسموم |
| اشـک بنـی فاطمـه ریـزد | نالـــه ز قلــب همــه خیــزد |
| فرزند زهرا جان داده مظلوم |
| امـام باقـر گردیـده مسموم |
| شیعه زند بر سر و سینه | کـرب و بـلا گشتـــه مدینـه |
من دیده ام با دیدۀ خونین منا را
در قتلگاهِ عشق معنای بقارا
**********************************************
جمادی طی شد و آمد رجب باز
در رحمت به روی خلق شد باز
رجب آمد رجب آمد دوباره
که رحمت ریزد افزون از ستاره
وجب اندر وجب خیر است و خیرات
به ایام دگر دارد مباهات
سالروز تخریب بقیع بدسبت وهابیون خبیث و کثیف را تسلیت
میگویم
بهمین مناسبت اشعاری تقدیم میگردد
کاش یک شب شمع بودم در شب تار بقیع
تا سحر میسوختم چون قلب زوار بقیع
کاش میشد مخفی از وهابیان سنگدل
مینهادم نیمه شب صورت به دیوار بقیع
قبه و قبر و رواق و خانه و گلدسته داشت
ای مدینه از چه ویران گشت آثار بقیع
نیست حق گریهاش بر چار قبر بیچراغ
زائری کز راه دور آید به دیدار بقیع
ماه، زائر، اختران، اشکند و گنبد، آسمان
صورت مهدی شده شمع شب تار بقیع
آب، خون و دانه اشک و نالهاش سوز جگر
هر که شد مرغ دل زارش گرفتار بقیع
گر زنان را نیست ره در این گلستان، غم مخور
شب که خلوت میشود زهراست، زوار بقیع
اینکه آثارش بوَد باقی میان دشمنان
دست حق بودهست از اول نگهدار بقیع
گر به دقت بنگری بر این امامان غریب
میچکد پیوسته اشک از چشم خونبار بقیع
بس که آغوشش پر است از لالههای فاطمه
بوی جنت خیزد از دامان گلزار بقیع
شعر ولارت آقا امام باقر علیه السلام
جمادی طی شد و آمد رجب باز
در رحمت به روی خلق شد باز
رجب آمد رجب آمد دوباره
که رحمت ریزد افزون از ستاره
وجب اندر وجب خیر است و خیرات
به ایام دگر دارد مباهات
ای انس و جان محصّل دانشسرای تو
وی نه سپهر گوشۀ دارالولای تو
پنجم وصی ختم رسل باقرالعلوم
کلّ علوم در نفس جانفزای تو
جابر شفا گرفت ز دست خداییات
جبریل فیض میبرد از خاک پای تو
پیش از شب ولادت تو ختمالانبیا
از جان و دل سلام فرستد برای تو
میجوشد از کلام خوشت معجز مسیح
نبْوَد عجب به مرده دهد جان دعای تو
نام تو، خلق و خوی تو،یکسر محمّد است
وجهِ خداست روی محمّد نمای تو
ما را چه زهره تا که ز مدح تو دم زنیم؟
گوید خدا برای رسولش ثنای تو
اهل سخن هنوز ز دلدادگان حق
دل میبرند با سخنِ دلربای تو
با آنکه میبرد دل ما را مدینهات
پیوسته در بقیع دل ماست جای تو
باشد کجا به نزد تو قابل، درود ما؟
ای بر تو لحظه لحظه سلام خدای تو
قبرت خراب و قدر تو باشد بسی بلند
ای عرش کبریا حرم با صفای تو
ویرانۀ بقیع تو باشد بهشت ما
ای خازن بهشت گدای گدای تو
قبر تو در مدینه غریب است و روز و شب
باشد مدینۀ دل ما کربلای تو
دشنام خصم را که دهد با دعا جواب
غیر از تو، ای حلاوت جان در صدای تو
حاشا که حق یک سخنت را ادا کنم
گر صدهزار بار کنم جان فدای تو
چون نور آفتاب که تابیده بر زمین
پیچیده در سپهر معارف، ندای تو
ما ظرف کوچکیم و عنایات تو، بزرگ
ای وسعت جهان همه ظرف عطای تو!
تو در چار بحری و دریای هفت نور
نورند نور جمله تبار و نیای تو
طاق است طاق، مؤمن طاق تو در جهان
بوحمزه و هشام که آرد سوای تو؟
یاد آورم ز خاطرۀ چارسالگیت
از کربلا و کوفه و شامِ بلای تو
عالم سیاه در نظرت گشت همچو شب
وقتی کبود شد بدن عمههای تو
بزم یزید ریخت به هم، رنگ او پرید
وقتی بلند گشت صدای رسای تو
گفتی که حاجیان همه دهسال در منا
گیرند دور هم همه با هم عزای تو
ای پنجمین معلم عالم بگو، بگو
زهر هشام با چه گنه شد جزای تو؟
تقدیم توست سوز دل صبح و شام ما
در قلب ما بوَد غم بیانتهای تو
نفرین بر آن گروه که در روضة البقیع
نگذاشتند گریه کنم از برای تو
تا هست روح در تن و سوزش درون جان
«میثم» بوَد هماره قصیده سرای تو