اشعار شهادت امام باقرعلیه السلام
**********************************
اشعار شهادت امام باقر علیه السلام
لبم شهد و دهانم چشمه و فيض و کلامم جان
سزد با جان خود ريزم به خاک پاي جانانش
امام پنجم و معصوم هفتم حضرت باقر
که تا شام ابد بادا سلام از حي منانش
لقب باقر، محمّد نام او، کنيه ابا جعفر
تعالي الله از اين کنيه و اين نام و عنوانش
رجال علم از صبح ازل، مرهون گفتارش
جهان فضل تا شام ابد، مديون احسانش
سجود آورده خلقت از پي تعظيم بر خاکش
سلام آورده جابر از رسول حسن سبحانش
عجب نبود اگر در باغ رضوان پاي بگذارد
اگر در حشر، شيطان دست خود آرد به دامانش
عجب ني گر شفا بخشد نگاهش چشم جابر را
که هر کس درد دارد خاک کوي اوست درمانش
چراغ روشن دلهاست قبر بي چراغ او
چه غم گر نيست شمع و آستان و سقف و ايوانش
نسيمي از بقيعش روح بخشد صد مسيحا را
سزد بر کسب فيض از طور آيد پور عمرانش
ضريحش کعبه ی دل بود و ايوانش بهشت جان
الهي بشکند دستي که آخر کرد ويرانش
شنيدي لال شد يک لحظه دانشمند نصراني
ميان جمع در پيش بيان و نطق و برهانش
کيام من تا ثناي حضرتش را خوانم و گويم
خدا باشد ثناگويش، نبي بايد ثناخوانش
فروغ دانشش بگرفت چون خورشيد، عالم را
که هم انوار ايمان بود و هم اسرار قرآنش
گهي دادند در اوج جلالت نسبت کفرش
گهي بستند بهتان و گهي بردند زندانش
ولي عصر در شبهاي تاريک است، زوارش
تمام خلق عالم پشت ديوارند مهمانش
کنار قبر او جرات ندارد زائري هرگز
که ريزد قطره ی اشکي بر او از چشم گريانش
مگو در روضهاش شمع و چراغي نيست، ميبينم
که باشد هر دلي تا بامدادان شمع سوزانش
به عهد کودکي از خورد سالي ديد جدش را
که مانده روي زخم سينه، جاي سم اسبانش
اگر در روز محشر هم ببيني ماه رويش را
نشان تشنگي پيداست بر لبهاي عطشانش
دويد از بس که با پاي برهنه در دل صحرا
کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغيلانش
دريغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش
نهان با پيکرش در خاک شد غمهاي پنهانش
بوَد در شعله ی جانسوز، نظم «ميثمش» پيدا
غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤۴۴۴
از روز ازل شور حسیني به سر افتاد
از داغ غمش سوختم و بال و پر افتاد
هر قلب شکسته تپشش ذکر حسين است
با ذکر حسين در دل عالم اثر افتاد
آنقدر من از کرببلا مست و خرابم
کز بدو تولد عطشش در جگر افتاد
صد پاره ز غم شد دل غرقابه به خونم
آن روز که در وادي عشقم گذر افتاد
آن لحظه که گلها ز عطش سوخته بودند
ديدم ز فرس خوني و زخمي قمر افتاد
يکباره سر و پاي وجودم همگي سوخت
آندم که حسين بر سر نعش پسر افتاد
جانسوزتر از آن همه دردي که کشيدم
ديدم سر شش ماهه چو گل، از شجر افتاد
يک خنجر غرقابه به خون ديدم و مُردم
آن لحظه که بر گودي مقتل نظر افتاد
گوئي که همه بال ملائک ز شرر سوخت
تا بر تن هر خيمه ز کينه شرر افتاد
اي واي که من آرزوي مرگ نمودم
آن لحظه که جان پدرم در خطر افتاد
افتاد ز بس روي زمين، عمه رقيه
صد خرمن آتش به دل و بر جگر افتاد
صد بار بميرم بِه از آن تا که ببينم
چشم پدرم بر سر و بر تشت زر افتاد
با اين همه دردي که نهان در دل من شد
ديگر شجر زندگيم از ثمر افتاد
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤۴۴۴
اندوه بلاي تو شده قاتلم اي يار
شد آتش داغت همه ي حاصلم اي يار
در غصه اسيرم، در زمزمه هستم
من زائر رويت، يا فاطمه هستم
*****
ديدم بخدا بر نوک ني جد غريبم
وا... نداني که چه آن لحظه کشيدم
من رنج اسيري، ديدم به دو صد آه
در قافله بودم، با عمه به همراه
*****
من گر چه که مسموم از آن زهر جفايم
اما بخدا کشته ي ويرانه ي شامم
بار سفر خود، بسته ام خدايا
از درد و غم و رنج، خسته ام خدايا
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤۴
اي رهبر من، دلبر من، يا امام باقر
اي شور عشقت، در سر من، يا امام باقر
مولا مولا نظري کن(2)
*****
اي عشق من عشق پاک تو در لابلاي صدر من است
در آسمانهاي عاشقي روي تو ماه بدر من است
مهر رخ تو والشمس من موي تو شام قدر من است
از داغت اي گل، ياس و سنبل، ياسمن مي سوزد
لبريز ناله، مثل لاله، قلب من مي سوزد
مولا مولا نظري کن (2)
*****
تو پادشاه قلب مني عشق تو اي گل حاصل من
مهر تو روح اميد من شوق مدينه در دل من
قبر تو ويران و بي حرم اين صحنه باشد مشکل من
عنايتي کن، سر بخاک، تو دمي بگذارم
شايد همانجا، در مدينه، از غمت جان بسپارم
مولا مولا نظري کن (2)
*****
مي ميرم از غم که پيش تو سه ساله اي اي مولاي من
پاي برهنه بر روي خار ميزد صدا کو باباي من
بابا بيا با عمو ببين آبله کرده دو پاي من
در تاب و در تب، نيمه ي شب، اشکت شد روانه
مي زد به قلبت، تا به افلاک، شعله ها زبانه
مولا مولا نظري کن (2)
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤۴۴
سوغات ما از کربلا درد و محن بود
پژمردگيّ لاله هاي در چمن بود
من تشنگي در خيمه را احساس کردم
ياد از دو دست خوني عباس کردم
من کودکي بودم که آهم را شنيدند
ديدم سر جد غريبم را بريدند
من ديده ام در وقت تشييع جنازه
اسبان دشمن را که خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغي پر شکوفه
خورشيد را بر نيزه ديدم بين کوفه
گر چه که من مسموم از زهر هشامم
من کُشته ي ويرانه اي در شهر شامم
ديدم که پر مي زند همسنگر من
در خاطرم شد زنده ياد مادر من
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤۴
دلم اسير دام تو ، نشسته ام به بام تو
چشمه ي چشم اشک من، روان شده به نام تو
*****
به عشق تو مشوّشم، ز غربتت در آتشم
بياد قبر خاکيت، ز سينه آه مي کشم
*****
نشسته ام بپاي تو، جوونيم فداي تو
بر سر و سينه مي زنم، به ماتم و عزاي تو
*****
در سفر کرببلا، تو ديده اي رنج و بلا
ز تيغ و نيزه ها شدي، به درد و غصه مبتلا
*****
خون چکيده ديده اي، قد خميده ديده اي
سر بريده ي به ني، دست بريده ديده اي
*****
زهر ستم چشيده اي، بار گران کشيده اي
به کوفه و شام بلا، زخم زبان شنيده اي
*****
زينب خسته ديده اي، دو دست بسته ديده اي
ز بامها به سنگ کين، سر شکسته ديده اي
*****
خروش و ناله ديده اي، داغ سه ساله ديده اي
ز ضرب سيلي و لگد، گلاب لاله ديده اي
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤۴۴
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت داده پیغمبر سلام
منشأ کل کمال و باقر کل علوم
هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام
انس و جان آرند حاجت در حریمت روز و شب
آسمان گردیده بر دور مزارت صبح و شام
این عجب نبود که بخشی چشم جابر را شفا
زخم دل را می دهی با یک نگاهت التیام
ساکنان آسمان را لحظه لحظه، دم به دم
از بقیعت بوی عطر جنت آید بر مشام
در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو
پای تا سر، سر به سر آیینة خیر الانام
با تو حق گیرد تداوم از تو حق گیرد کمال
بی تو ایمان نادرست و بی تو قرآن ناتمام
کودکی بودی که از تیغ بیانت ناگهان
روز در چشم یزید بی حیا آمد چو شام
لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکوت
طشت رسوایی او افتاد از بالای بام
تو سر بالای نی دیدی به سن کودکی
گه به دشت کربلا گه کوفه گاهی شهر شام
خیمه های آل عصمت را که آتش می زدند
می دویدی در بیابان اشک ریز و تشنه کام
کوفیان بردند در حبس عبیدالله تان
شامیان سنگدل سنگت زدند از روی بام
ماجرای کربلا و شام و کوفه بس نبود
از چه دیگر این همه آزار دیدی از هشام
بارها آوردت از شهر مدینه تا دمشق
از وجودت هتک حرمت کرد جای احترام
گاه آوردت به زندان گاه پای تخت خویش
گاه زد زخم زبان و گاه می زد اتهام
حیف کز زهر جفا گردید قلبت چاک چاک
مرغ روحت پر زد از تن جانب دارالسلام
بس که بر جان عزیزت روز و شب آمد ستم
دادی از سوز جگر بر شیعیانت این پیام
تا به صحرای منا گریند بهر غربتت
حاجیان هنگام حج، پیر و جوان و خاص و عام
دوست دارم بر تو گریم در بیابان بقیع
کرده اند این گریه را بر من حرامی ها حرام
درکنار قبر بی شمع و چراغت روز و شب
هم بشر سوزد چو شمع و هم ملک گرید مدام
از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال
وز چه ویران مانده قبرت با چنان جاه و مقام
بر تو می گریم که عمری ساقی بزم بلا
روز و شب ساعت به ساعت ریخت خون دل به جام
بر تو ای تنها چو عمّت مجتبی
بر تو می گریم که مظلومی چو جد و باب و مام
بر تو می گریم که بردی کوه غم از کودکی
بر تو می گریم که شد با خون دل عمرت تمام
ای خدا را باب رحمت، باب رحمت باز کن
تا که "میثم" زائر قبرت شود فی کل عام
کرب و بلا گشته مدینه
فرزند زهرا جان داده مظلومامام باقر گردیده مسموم
ای آخرین شمس ولایتیابن الحسن سرت سلامت
فرزند زهرا جان داده مظلومامام باقر گردیده مسموم
حضرت صادق شد عزادارگریه کند با چشم خونبار
فرزند زهراجان داده مظلومامام باقر گردیده مسموم
دوباره عالم شد عزادارداغ پیمبر شده تکرار
فرزند زهرا جان داده مظلومامام باقر گردیده مسموم
کشتند حجت خدا راباقر آل مصطفا را
فرزند زهرا جان داده مظلومامام باقر گردیده مسموم
ختم رسل صاحب عزا شدپنجم وصی او فدا شد
فرزند زهرا جان داده مظلومامام باقر گردیده مسموم
اشک بنی فاطمه ریزدناله ز قلب همه خیزد
فرزند زهرا جان داده مظلومامام باقر گردیده مسموم
ای پنجمین امام، یا باقرالعلوم
بر رفعتت سلام، یا باقرالعلوم
بر علم مصطفی باب تو بود باب
وآن خانه را تو بام، یا باقرالعلوم
در بزم تشنگان از بادههای فضل
پرگشته از تو جام، یا باقرالعلوم
با احتجاج تو، اسلام آورد
ترسا به کوه شام، یا باقرالعلوم
خود راسخون علم، تعلیم دیدهاند
نزد تو ای امام، یا باقرالعلوم
هم حوزههای علم، هم حلقههای درس
گیرند از تو وام، یا باقرالعلوم
مهر تو از ازل، نور تو تا ابد
فیضت علی الدوام، یا باقرالعلوم
در بزم علم و دین، پیوسته میرود
نامت به احترام، یا باقرالعلوم
ای حضرت کریم ای فضل تو عمیم
وی رحمت تو عام یا باقرالعلوم
قرآن ناطقی، عین الحقایقی
ما جمله تشنه کام، یا باقرالعلوم
خورشید شیعهای، زهرا ودیعهای
ظل تو مستدام یا باقرالعلوم
ای اصـل دیـن ولای تـو یا باقرالعلوم مهر تو جان جان صلات و صیام من **** ای شیعــه را به مهر شما اقتـدارها هر لحظه در بقیع تو صد کاروان دل است من کیستم که خاک سرای شما شوم؟ لال است در ثنای تو مـولا زبان من **** وقتـی عـدو بـه حضـرت تو گفت ناسزا تنها نه اینکه نام تو از من ربوده دل ای بر تو از خدا و رسولش سـلامها توحید زنده از نفس صبح و شام تو **** تو خلــق را مطاعـی و خلقت مطیع تو «میثم» اگـر قصیـده سرای شما شده
وی ذکـر حـق ثنـای تـو یا باقرالعلوم
وی عرش، خـاک پای تـو یا باقرالعلوم
جـان جهـان فــدای تـو یا باقرالعلوم
پیوسته وقف تو، صلوات و سلام من
مـاه رجــب گرفتـه ز تــو اعتبارها
خورشید بر درت یکی از جـاننثارها
گردنــد دور کـوی تـو لیـل و نهارها
هـر جا، روم مزار توأم شمع محفل است
لب واکنـم، قصیـده سـرای شما شوم
یـا مفتخـر بـه مدح و ثنای شما شوم
باشـد کـه تـا گـدای گدای شما شوم
تو وصف خود بگوی ولی با زبان من
بـا حسـن خلـق و با گل لبخند از ابتدا
کردی به پاسخ از دل و از جان بر او دعا
ایـن اسـت قـدر و منـزلت و عـزت شما
خلق محمّدیت ز دشمن ربـوده دل
اهــل کــلام را ز کـلامت کـلامها
بیچـاره و ذلیـل مقـامت «هشام»ها
در پنجــۀ تـو از همه دلها زمامها
اسلام فخر کرده به نطق «هشام» تو
برتــر ز اوج وهــم، مقــام رفیــع تـو
پیـران عقـل یکسـره طفـلِ رضیـع تـو
فـردوس گشتـه خـاکنشینِ بقیـع تـو
مشمول بذل و لطف و عطای شما شده