صبح است و در بزم چمن هرگل تبسم میکند

باغ از طراوت حسن یوسف را تجسم میکند 

ساقی می باقی به کف مطرب ترنم میکند

موج نشاط وعشق چون دریا تلاطم میکند

شور و شعف غوغا به پا در جان مردم میکند

از شرق عصمت جلوه ها خورشید هشتم میکند

در حیرت درگاه او دل دست وپا گم میکند

                 باشد که بر دیدار او  شیدا شود دل اینچنین

پیش از ولادت مادرش دل بست بر پیغام او

آرامش جان یافت از تسبیح صبح وشام او

روزی که عالمگیر شد اشراق فیض عام او

آن روز آغوش پدر   شد بستر آرام او

برداشت با آب فرات از روز اول کام او

یعنی زخم نینوا می ریخت می در جام او

دل برد از موسی ولی نام علی شد نام او

              فالله خیر حافظا بر این وجود نازنین

آب بقارا شرمگین  لعل لب نوشش کند

موسی کلیم الله را گویا و خاموشش کند

دارد ید بیضا اگر دستی در آغوشش کند

آن کس که جا در سایه لطف خطا پوشش کند

امروز اگر شور ولایت خانه بر دوشش کند

گردون هلال ماه را چون حلقه در گوشش کند

فردا عنایات رضا (ع) حاشا فراموشش کند

           باشد که بگشاید بر او آغوش فردوس برین

این اصل مصباح الهدی مشکات علم و نور شد

از اشتیاق وصل او موسی کلیم طور شد

چون مرکب اجلال او وارد به نیشابور شد

نزدیک شد آیات حق آثار باطل دور شد

هر لاله جامی لب به لب از باده منصور شد

هر غنچه گل شد هر گلی لبخند زد مسرور شد

از خطبه شیرین او سرها همه پر شور شد

            برخاست غوغایی به پا از آن حدیث دلنشین

ای بت شکن تر از خلیل ای یار موسی کلیم

ای رمز تنزیل کتاب ای ترجمان "حا" و "میم"

ای سینه ات طور سنین ای صاحب قلب سلیم

باران رحمت ریخته از آن دل و دست کریم

ای جاری از پیشانی ات نور صراط مستقیم

حکم ولایت عهدی ات محکوم الملک عقیم

صبرت شگفت انگیزتر از آیت کهف و رقیم

             ای یوسف زهرا که شد صبر تو ایوب آفرین

ای چتر یاسین بر سرت یاس بهشتی بو تویی

ماه هدایت منظر و مهر هلال ابرو تویی

آن کس که خیزد آفتاب از آستان او تویی

در آفرینش نکته ی باریکتر از مو تویی

عشاق را دلبر تویی آفاق را دلجو تویی

در هر زمان آئینه دار لیس الا هو تویی

هم حجت هشتم به حق هم ضامن آهو تویی

           دریای فیض و رحمتی چون رحمت اللعالمین

این پنجه مشکل گشا رفع گرفتاری کند

از خواب غفلت خلق را دعوت به بیداری کند

مهرش پرستوی مهاجر را پرستاری کند

درماندگان را یاوری مظلوم را یاری کند

دل در طواف کویش احساس سبکباری کند

باران رحمت های او اشک مرا جاری کند

من گرچه بد کردم ولی او آبرو داری کند

         در سفره ی احسان او شرمنده است این کمترین

تا صحبت از این پاره ی جان پیمبر می شود

دنیای ما با عشق او دنیای دیگر می شود

ساقی اگر باشد رضا هر لاله ساغر می شود

خاک خراسان چون بهشت از او معطر می شود

خار چمن با لطف او سرو و صنوبر می شود

خورشید در این بارگاه از ذره کمتر می شود

وقتی طواف حضرتش با حج برابر می شود

          قل هذه جنات عدن فادخلوها خالدین

 هرگاه کارم زار شد گفتم علی موسی الرضا

هردم دلم بیمار شد گفتم علی موسی الرضا

وقتی گره در کار شد گفتم علی موسی الرضا

دنیا به چشمم تار شد گفتم علی موسی الرضا

پائیز  دل غمبار شد    گفتم علی موسی الرضا

تابخت با من یار شد  گفتم علی موسی الرضا

چون لحظه دیدار شد گفتم علی موسی الرضا

                    چشم من و جامی از آن سرچشمه نور و یقین

گاهی قدم در وادی صبر و توکل می زنم

بر روی دریای گنه با مهر او پل می زنم

در کارم از دیوان حافظ هم تفال می زنم

بر تارک شعر "شفق"تاجی پر از گل می زنم

گاهی دم از هجران روی مصلح کل می زنم

چون ذره بر دامان او دست توسل می زنم

در عین مهجوری دم از صبر و تحمل می زنم

                          اما ندارم طاقت صبر و تحمل بیش از این