بود آخرين لحظه عمر من

الا شام غم با تو گويم سخن

چه خوش بود آئين غمخواريت

ز آل علي ميهمانداريت

دگر جانم از غصه بر لب رسيد

گذشت آنچه از توبه زينب رسيد

خداحافظ اي شهر آزارها

خداحافظ اي كوي بازارها

خداحافظ اي شهر چنگ ها

خدا حافظ اي بارش سنگ ها

خداحافظ اي شهر رنج و بلا

خداحافظ اي چوب وطشت طلا

خداحافظ اي قصه بزم مي

خداحافظ اي رأس بالاي ني

خداحافظ اي اشگ جمازه ها

خداحافظ اي زيب درازه ها

خداحافظ اي شهر دشنام ها

خداحافظ اي كوچه ها بامها

خداحافظ اي دست در سلسله

خداحافظ اي پاي پر آبله

خداحافظ اي سنگ وخون جبين

خداحافظ اي سيد الساجدين

خداحافظ اي رنج ها درد ها

خدا حافظ اي خاك ها گرد ها

خداحافظ اي ناقه بي جهاز

خداحافظ اي اختران حجاز

خداحافظ اي گوش پاره شده

ز تو  غارت گوشواره شده

خداحافظ اي خاك ويران سرا

خداحافظ اي آل خير الورا

خداحافظ اي ياس نيلي شده

يتيم نوازش به سيلي شده >

من اينجا خودم ديدم از خون خضاب

سر نيزه ها هيجده آفتاب

همين جا كنارم ني و دف زدند

به ديدار هجده گلم كف زدند

همين جا دلم شد زغم چاك چاك

كه خورشيدم افتاده برروي خاك

همين جا به زخمم نمك مي زدند

عزيز دلم را كتك مي زدند

همين جا به فرقم عدو خاك ريخت

به گل هاي من خارو خاشاك ريخت

همين جا ز غم جان من خسته بود

كه ده تن به يك ريسمان بسته بود

همين جا دو چشمم زخون تر شده

كه ياسم به ويرانه پرپر شده

همين جا به ويرانه بلبل گريست

غريبانه بر غربت گل گريست

همين جا زغم جانم آمد به لب

كه در گل گلم دفن شد نيمه شب

دريغا كه آن گوهر پاك رفت

چو زهرا غريبانه در خاك رفت

الا اي همه نسلها بعد من

بگوئيد از قول من اين سخن

كه زينب از اين كوه اندوه و درد

به موج بلا جون علي صبر كرد

خدا داند و غصه هاي دلش

كه داغ حسينش بود قاتلش

مرا يك جهان درد وداغ و غم است

كه توصيف آن بر لب ميثم است

حاج غلامرضا سازگار(ميثم

****************************************

اي اختر فضائل و اي آسمان صبر
اي زينب اي به گلشن دين باغبان صبر
گر شد حسين تشنه جگر قهرمان عشق
نازم به همتت که توئي قهرمان صبر
گشتي تو سرفراز که در دشت کربلا
دادي چنانکه خواست خدا ، امتحان صبر
در حيرتم که صبر تو را وصف چون کنم
کلک زبان بريده ندارد بيان صبر
توصيف صبر توست مگر آنچه حق نزول
فرموده در کتاب مقدس به شأن صبر
دوران زندگاني هر کس زمان اوست
دوران زندگيّ تو باشد زمان صبر
اي يادگار فاطمه تا روز رستخيز
عاجز به وصف صبر تو باشد زبان صبر
کردي تو صبر تا که ظفر يافتي به خصم
آري ظفر هميشه رود هم عنان صبر
خسرو به ياد صبر فراوانت اوفتد
در هر کجا که گفته شود داستان صبر

شعراز مرحوم خسرو مشهدی   باتشکر از حاج مهدی سروری

***************************************************

اشعاری بسیار زیبا از شاعر توانا ومخلص اهلبیت آقای غفورزاده (شفق)

در عشق دلیل کاروان زینب(س)            

  در همت و صبر قهرمان زینب (س)

برصدق و صفا رساترین آیت                  

 بر شرم وعفاف ترجمان زینب(س)

زهرای(س) عزیزرا جگرگوشه               

  دلبند امیر مومنان(ع)  زینب (س)

دلسوختگان وادی غم را                      

  دلسوز و انیس و مهربان زینب(س)

تا داد به پاکی و صفا ی دل                  

  در عشق و صبوری امتحان زینب (س)

با دشمن دین به استقامت داشت              

 همواره  نبرد بی امان زینب (س)

در راه عقیده با سرافرازی                  

  کوشید از ابتدا بجان زینب (س)

شورید به هستی ستمکاران   

 با تیغ برنده ی زبان زینب (س)

در پرتو همت بلند او                        

   افراشته سر بر آسمان زینب (س)

تاریخ نمی رسد به گرد وی                

  چون رفت فراتر از زمان زینب (س)

تا هست نشانی از وفا بادا                  

  جاوید حسین (ع) و جاودان زینب (س)

              اسلام از این دو سر فراز آمد      

            چون روح به جسم خفته باز آمد

 

 *****************************************

از عطر تو باغ رنگ و بو دارد                       

 وز صبر تو عشق آبرو دارد

در پای تو اشک شوق می ریزد                

 هر غنچه که عقده در گلو دارد

در مقدم تو بخاک می  افتد                        

 هر گل که امید و آرزو دارد

مفتون محبت تو میگردد                          

 هر کس که که دلی بهانه جو دارد

ایثار و شهامت و جوانمردی                     

 سر پیش تو با ادب فرود آرد

در عرش خدا فرشته رحمت                     

 گر نام تو میبرد وضو دارد

این است مقام آبرو مندی                         

 کائینه وحی پیش رو دارد

تو آینه ی کمال زهرائی (س)                   

 سر تا قدمت نشان از او دارد

رو سوی تو میکند علی (ع) هر گاه           

 با فاطمه(س) میل گفتگو دارد

گلزار خصال ارجمند تو                             

پیرایه از آن خدای جو دارد

از حنجره اش غم تو میجوشد                  

قمری که بباغ های و هو دارد

غیر لز تو کدام تنگدل عمری                  

 با داغ جگر چو لاله خو دارد

غیر از تو کدام باغبان با خود                 

یک باغ گل گل بنفشه بو دارد

           گلهای تو لاله های صحرایند    

           پرورده ی اشک چشم زهرایند (س)

 

****************************************************************

ای داده زدست یاور خود را                    

 از دست نداده باور خود را

هفتاد دو داغ جان شکن دیده                 

 وز دست نداده سنگر خود را

ای برده به ساحل یقین از موج             

 کشتی بخون شناور خود را

غیر از تو که در حیث خون خوانده          

 گلبانگ پیام رهبر خود را

جز تو که بجای مادرش بوسید             

 زیر گلوی برادر خود را

غیر از تو که دیده روی دست خود         

 پرپر زدن کبوتر خود را

شق القمر حسین (ع) نامیدی               

 ایثار علی اکبر (ع) خود را

غیر از تو که زد به چوبه ی محمل        

 با دیدن ماه نو سر خود را

غیر از تو که در خرابه پنهان کرد           

 نیلوفر ناز پرور خود را

گفتی به عزیز خویش حق داری          

 نشناسی اگر که همسر خود را

                     تاریخ ندیده مثل ومانندت       

                     شاید که شهید زنده خوانندت

********************************************

شعری زیبا و قدیمی ازحاج علی آقای انسانی (باتشکر از حاج مهدی سروری)

 دوستان شرح گرفتاري من گوش کنيد

قصه ي عشق و وفاداري من گوش کنيد

در ره دين خدا ياري من گوش کنيد

داستان غم و غمخواري من گوش کنيد

گر چه اين قصه ي جانسوز به گفتن نتوان

نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان

پرورش يافته ي مدرسه ي الهامم

زينت شير خدا شير زن اسلامم

دختر دخت نبي امّ مصائب نامم

کرد لبريز ز غم ساقي گردون جامم

صبر بي صبر شد از صبر و شکيبائي من

ناتوان شد خرد از درک توانائي من

پيش هر حادثه اي آنکه قد افراخت منم

آنکه بر تير بلا سينه سپر ساخت منم

آنکه بر نزد بلا هستي خود باخت منم

وآنکه با آتش غم سوخت ولي ساخت منم

باغبانم من و غارت شده يکجا باغم

ظلم بگذاشته هي داغ به روي داغم

هستي خود به ره حضرت داور دادم

آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم

نه ز کف جدّ عزيزي چو پيمبر دادم

پدرو مادر و فرزند و برادر دادم

گر چه يکروز دلي شاد نبوده است مرا

ليک در صبر جهاني بستوده است مرا

چه بگويم چه ستمها به سرم آوردند

طفل بودم که گل خاطر من پژمردند

پيش من در پَسِ در مادر من آزردند

ريسمان بسته به مسجد پدرم را بردند

من هم استاده و اين منظره را مي ديدم

مات و وحشت زده مي ديدم و مي لرزيدم

بعد از اين حادثه دشمن ز سرم افسر برد

وز سر من صدف خاک گران گوهر برد

چرخ پير از بَرِ من تازه جوان مادر برد

نه همين مادر من مادر پيغمبر برد

خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد

مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد

مادري ديده ام و پهلوي بشکسته ي او

ناله ي روز و شب و گريه ي پيوسته ي او

کشتن محسن و آن طاير بشکسته ي او

ناتوانيّ و نماز شب بنشسته ي او

مادر از من رخ نيلي شده بر مي گرداند

بيشتر ز آتش غمها دل من مي سوزاند

پدرم داد شريک غم خود را ازدست

دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غير ببست

وز همه خلق بريد و به غم او پيوست

زانوي خويش بغل کرده و در خانه نشست

داغ مادر زده آتش به جگر از يکسو

غربت و خانه نشينيّ پدر از يکسو

بود در سينه هنوز آتش داغ مادر

که فلک طرح دگر ريخت مرا سوخت جگر

سحرم داد منادي خبر مرگ پدر

خبر قتل پدر داد قضا بر دختر

ديدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش

بسته خون سر او هاله به دور قمرش

بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم

به سرم سايه ي دو سرو صنوبر دارم

دو گل سر سبد از باغ پيمبر دارم

دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم

غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده

به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده

پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشيدم

جگر پاره ي او را به لگن خود ديدم

شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنيدم

تيرباران شدن جسم حسن بشنيدم

رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسين

شد مرا روح و وان ، قدرت دل ، نور دو عين

بعد از آن واقعه ي کرببلا پيش آمد

گاه جانبازي در راه خدا پيش آمد

سفر تشنگي و داغ و بلا پيش آمد

چه بگويم که در اين راه چها پيش آمد

اين سفر بود که با هستي من بازي کرد

قامتم خم شد و اسلام سرافرازي کرد

آنکه را بود برادر به سفر من بودم

تير غمهاي ورا گشت سپر من بودم

کرد از هستي خود صرف نظر من بودم

کرد قربان برادر دو پسر من بودم

دست گلچين دو گل احمر من پرپر کرد

ره سپر سوي جنان بدرقه ي اکبر کرد

خواهر اينگونه کجا دهر به خاطر دارد

به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد

جسمشان چونکه برادر به حرم مي آرد

مادر از خيمه ي خود پاي برون نگذارد

ديدم ار ديده ي او چهره ي خواهر بيند

شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشيند

روز عاشور چگويم به چه روز افتادم

داستاني است که هرگز نرود از يادم

هيجده محرم خود را همه از کف دادم

کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم

روز طي گشته نگويم که چه بر ما آمد

شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد

آن زمان گو که بگويم چه بديدم آنشب

خارها بود که از پاي کشيدم آنشب

تا سحر از پي اطفال دويدم آنشب

داد روي سيه و موي سپيدم آنشب

 

آنکه مي سوخت به حال دل ما آتش بود

کاست از عمر من و سرکشي خود افزود

شب من يکطرف و جمع پريشان يکسو

هستي سوخته يکسو دل سوزان يکسو

مادران يک طرف و نعش عزيزان يکسو

کودکي گم شده در دشت و بيابان يکسو

چه بگويم چه شبي را به سحر آوردم

با نماز شب بنشسته ي خود سر کردم

با اسارت پي آزادي قرآن رفتم

با يتيمان و سر پاک شهيدان رفتم

راه ناطي شده در کوفه به زندان رفتم

گنج بودم من و در شام به ويران رفتم

بهر اطفال چو احساس خطر مي کردم

خويش بر کعب ني خصم سپر مي کردم

گر چه هر غم بنوشتند به پيشاني من

عالمي گشته پريشان ز پريشاني من

چشم تاريخ نديده است بخود ثاني من

قدرت روح مرا بين ز سخنراني من

که شهادت ز برادر شده تبليغ از من

و آن بياني که کند کار دو صد تيغ از من

شاميان هلهله ي فتح در اين جنگ زدند

ما عزادار ولي در بر ما چنگ زدند

در دل ريش از آن چنگ زدن چنگ زدند

بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند

طاق شد طاقتم از محنت و بي تاب شدم

شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم


در سفر شاهد هجده سر بي تن گشتم

شاهد راه حق و عشق برادر گشتم

قصه کوته ز سفر سوي وطن برگشتم

ليک با همسر خود تا که برابر گشتم

آمد از دور ولي تا نظر انداخت مرا

مات و حيرت زده شد بر من و نشناخت مرا

اين سفر موي من آشفته تر از حالم کرد

همچنان طاير بشکسته پر و بالم کرد

قامت چون الفم ديد و ز غم دالم کرد

حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد

گشت پشتم خم و رختم سيه و موي سپيد

جاي من کوه اگر بود ز هم مي پاشيد

کن از اين قصه ي پر غصه گذر انساني

ديگر از ماتم من نام مبر انساني

زدي آتش به دل جن و بشر انساني

چونکه ريزي ز سر خامه شرر انساني

گر چه پر شور سرودي نمک از ما داري

گر چه شيرين شده شعرت کمک از ما داري

 

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت

اهل عالم را زکار خویش حیران کرد و رفت

از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب

هر کجا بنهاد پا فتحی نمایان کرد و رفت

با لسان مرتضی از ماجرای نینوا

خطبه¬ای جا نسوزانند در کوفه عنوان کرد و رفت

با کلام جانفزا اثبات دین حق نمود

عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت

فاش میگویم من آن بانوی عظمای دلیر

از بیان خویش دشمن را هراسان کرد و رفت

بر فرازنی چو آن قرآن ناطق را بدید

با عمل آن بی قرین اثبات قرآن کرد و رفت

در دیار شام برپا کرد از نو انقلاب

سنگر ستمگرنرا سست بنیان کرد و رفت

خطبة غرا بیان فرمود در کاخ یزید

کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت

از کلام حق پسندش شد حقیقت آشکار

اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت

شام غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود

وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت

دخت شه را بعد مردن در خرابه جای داد

گنج را در گوشة ویرانه پنهان کرد و رفت

زآتش دل بر مزار دختر سلطان دین

در وداع آخرین شمعی فروزان کرد و رفت

*****************************************

سرّ ني در نينوا مي ماند اگر زينب نبود

كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود

چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ

پشت ابري از ريا مي ماند اگر زينب نبود

چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان

در كوير تفته جا مي ماند اگر زينب نبود

زحمه زحمي ترين فرياد در چنگ سكوت

از طرار نغمه وا مي ماند اگر زينب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ

در گلوي چشمها مي ماند اگر زينب نبود

ذوالجناح داد خواهي ، بي سوار و بي لگام

در بيابانها رها مي ماند اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ ، سيل انقلاب

پشت كوه فتنه ها مي ماند اگر زينب نبود

************************************

ما گرفتار بلای زینبیم

ما حسینی از عطای زینبیم

تا خدا بر ما عنایت می کند

ماگدای هر گدای زینبیم

بر گل نرگس قسم در روضه ها

سائل مهرو وفای زینبیم

ما برای دین به سینه می زنیم

شیعیانِ درسهای زینبیم

سینه عریان حسین بی کفن

رخ کبودان عزای زینبیم

آخر مجلس به وقت شور عشق

سوی مقتل در قفای زینبیم

ما به وادی محبت ازازل

کربلایی،از دعای زینبیم

وقت دیدار اجل بعد از حسین

چشم،در راه لقای زینبیم

در جزا گر مادرش رخصت دهد

دست بر سینه به پای زینبیم

****************************

خودم ديدم كه صحرا لاله گون بود

زمين از خون ياران غرقه خون بود

خودم ديدم فضاى آسمانها

پر از انا اليه راجعون بود

خودم ديدم كه نور چشم زهرا

جراحات تنش از حد فزون بود

خودم ديدم كه بر هر برگ لاله

نوشته اين سخن با خط خون بود

گلى گم كرده ام ميجويم او را،

 به هر گل ميرسم ميبويم او را

خودم ديدم گلوى اصغرش را

خودم در بر كشيدم اكبرش را

اگر چه از كنار نهر علقم

زگريه منع كردم خواهرم را

خودم ديدم كه زهرا ناله ميكرد

خودم ديدم سرشك مادرم را

مكن منعم اگر با اينهمه داغ

زنم بر چوبه محمل سرم را

گلى گم كرده ام ميجويم او را

، به هر گل ميرسم ميبويم او را

خودم ديدم كه دلها مرده بودند

خودم ديدم همه افسرده بودند

خودم ديدم كبوترهاى معصوم

همه در زير پر، سر برده بودند

خودم ديدم كه گلهاى نبوت

زبى ابى همه پژمرده بودند

همان جايى كه فرزندان زهرا

بجرم عشق سيلى خورده بودند

گلى گم كرده ام ميجويم او را

، به هر گل ميرسم ميبويم او را

گل من يك نشان در بدن داشت

، يكى پيراهن كهنه به تن داشت

 ****************************

دارد از روز ازل دیده بینا زینب

عشق را کرده به نه کنگره معنا زینب

اولین صابره ارض و سما باشدو بس

علم پیغمبری آموخت ز طاها زینب

بود او عالمه مکتب فرهنگ علی

پرورش یافته در دامن زهرا زینب

همچنان کمه به نبی ام ابیها زهراست

با شد از بهر علی ام ابیها زینب

گشت قربانی کعبه به منای شهدا

هستی اش را به خدا می کند اهدا زینب

در اسارت سخن از غیرت و آزادی گفت

اه و زاری نکند در بر اعدا زینب

********************************

 

 

اي بوده ز دور خرد سالي

داراي جلال ذوالجلالي

اي مادر جمله مصائب

اي دختر سيد الموالي

با اشک تو اي سحاب رحمت

با ياد تو اي مه هلالي

بهتر که ز خاک ره شود پر

چشمي که بود ز اشک خالي

بر ماه جمال نيلگونت

چون فاطمه نقش بي مثالي

در عين حسين ، نور عيني

او زينبي است و تو حسيني

**************
اي همسفر سر بريده

اي پرده خصم را دريده

غير از تو به طول چند ساعت

72 داغ کس نديده

قرآن شده سرفراز از تو

هر چند که قامتت خميده

تنها و اسير و دست بسته

پيوسته حماسه آفريده

با خون جبين نمود تفسير

تا آيه ز نوک ني شنيده

تو عصمت ذات کبريايي

مرآت تمام انبيايي

**************
اي وارث باغ پرپر وحي

اي دختر وحي و خواهر وحي

جز تو که به زير تازيانه

گلبوسه زده به حنجر وحي

غير از تو که گفته در يم خون

شکرانه کنار پيکر وحي

دريايي و خطبه هاي نابت

هنگام خطابه گوهر وحي

بازار کجا و بانوي دين

ويرانه کجا و دختر وحي

هم فرق تو کوفيان شکستند

هم دست ترا به شام بستند

**************
بيدادگري تمام کردند

حرمت به ترا حرام کردند

از خاک وطن ترا دوباره

تبعيد به شهر شام کردند

با ديدن کوچه هاي شامت

خوناب جگر به کام کردند

آنجا که به گرد محمل تو

مردم همه ازدحام کردند

آنجا که نثار مقدم تو

خاشاک ز روي بام کردند

آنجا که به نوک ني شهيدان

بر محمل تو سلام کردند

آنجا که ز راه کينه با سنگ

توهين به سر امام کردند

دروازه شام را که ديدي

يکباره ز عمر دل بريدي

**************
با ديدن شام غم دوباره

افتاد به سينه ات شراره

گويي که دوباره چشمت افتاد

بر نيزه به هيجده ستاره

ياد آمدت از سر برادر

از چنگ و دف و ني و نقاره

همچون بدن عزيز زهرا

گرديد دلت هزار پاره

شد ختم به مرگ داستانت

در شام به لب رسيد جانت

**************
تا جان به تن مطهرت بود

خون در دل و ديده ترت بود

جان دادي و ذکر واحسينا

در زمزمه هاي آخرت بود

پيراهن پاره پاره او

تا لحظه مرگ در برت بود

گويند نشان تازيانه

در غسل عيان به پيکرت بود

بالله قسم شهادت تو

در شام شبيه مادرت بود

چشمت به ره اجل دم مرگ

دل در حرم برادرت بود

چون ابر که در بهار گريد

«ميثم» به غم تو زار گريد

***************************************

اي وجودت تمام ثار ا...

وي علمـدار بـام ثار ا...

پايــدار هميشه ي توحيد

پاسـدار قيــام ثار ا...

به تو دين متکي است تا محشر

از تـو پاينـده نام ثار ا...

به قيام حسين ‌گونه ي تو

تـا قيـامت سلام ثار ا...

هر کلام تو يک حماسه ي خون

هـر نفس يـک پيــام ثار ا...

همره و هم‌ مـرام و همسنگر

همـدم و هـم‌کـلام ثار ا...

ذوالفقـارِ زبـان تـو در کام

تيـغ حـق در نيــام ثار ا...

نام تو، وصف تو، فضيلت تو

سخنِ صبح و شـام ثار ا...

دل نــوراني تــو از آغـاز

بــود بيــت‌الحرام ثار ا...

چون تو خواندي خطابه، خونِ گلو

گشت شيرين به کام ثار ا...

صحبتت، چشمه‌هاي علم علي

حــرمتت، احتــرام ثار ا...

بي تو دين را بقا نبود، نبود

کربـلا کربــلا نبـود، نبود

*****
صبـر يـک قطره و تـو دريايي

حلـم يک لالـه و تـو صحرايي

بعد حيدر تو حيدري به سخن

بعـد زهــرا فقـط تــو زهرايي

هاجـر دو ذبيحِ خفته به خون

مريــم هيجــده مسيحـــايي

قيمت اشک توست خون حسين

بلکه خود يک حسينِ تنهايي

قهرمان، شيرزن تو را خوانم؟

بـه خــدا فـوق فوق اينهايي

علم يـک آيـه و تويـي قرآن

علم يک صورت و تو معنايي

پـدرت زينـتِ تمـام وجـود

تـو کـه هستــيِّ زيب بابايي

برده دل از حسين، يک نگهت

بس‌که در چشـم او دل‌آرايي

مادر زهد و عصمت و تقـوا

دختر قدر و نور و طاهـايي

فاتـح کـربلا و کـوفه و شام

صـاحب خطبه‌هـاي غرايـي

هر بلايي به چشم تو زيباست

خود به چشم خدا چه زيبايي

شهدا از تو زنـدگي دارند

انبيا هم بـه تو بدهکارند

*****
تو ز تجليل برتري زينب

تو هماننـد مادري زينب

تا صدايت به کوفه گشت بلند

همه گفتند حيدري زينب

بــاعث سرفـــرازي اســلام

با سرِ شش برادري زينب

جز امامت که هست خاص حسين

بـا امـامت برابري زينب

منجـي چارميـن ولـيّ خـدا

در کنـار بـرادري زينب

به خدا غيـر چــارده معصوم

از همه مردها سري زينب

همچنان از خطابه‌ات پيداست

که تو زهراي ديگري زينب

دخت زهرا، ولي کدامين دخت

دختِ اسلامْ‌پروري زينب

بلکه همـراه مـادرت زهـرا

مــادرِ اهل محشري زينب

تــو بــه نخــل اميــدِ ثــار ا...

ريشه و شاخه و بري زينب

خلق را سر به سر در آن صحرا

ذکر يا زينب است و يا زهرا

*****
لب خود تا به خطبه وا کردي

بـاالله اعجـازِ مرتضـي کردي

کوفـه شـد کـربلاي ديگر تو

شـام را هـم تـو کـربلا کردي

تو به يک خطبه، حقّ و باطل را

تـا قيـامت ز هـم جـدا کردي

مثـل مـادر بـراي يــاري دين

بارهـا خـويش را فــدا کردي

جان به کف داشته چهل‌منزل

بـه امــام خــود اقتـدا کردي

در قنوت نماز شب به حسين

اشک افشانـدي و دعـا کردي

دست‌هــاي يزيـد را بستــي

نهضت شـام را بـپـا کـردي

بـا نگـاه حسيـن از دل طشت

چشم خود بستي و حيا کردي

تو بـه گـودال شکرهـا گفتي

تو کـه تقـدير از خـدا کردي

چه کشيـدي مگر به بزم يزيد

کـه گريبـان خـود قبا کردي

لب و دندان و چوب و طشت و شراب؟

از چـه رو آسمـان نـگشت خـراب؟

*****
نفست جـانِ سيدالشهداست

روح و ريحان سيدالشهداست

قامتت در ريـاض رضوان هم

سرو بستـان سيدالشهداست

خطبه‌هاي هميشـه زنده ي تو

متن قـرآن سيـدالشهداست

از سر نيـزه‌ها به زخم سرت

چشم گريان سيدالشهداست

عضو عضو تو اي همه توحيد

پر ز ايمـان سيـدالشهداست

مي‌توان در مقام و وصف تو گفت

آنچه در شان سيدالشهداست

در ثنـايت به نيزه در حرکت

لب عطشـان سيدالشهداست

نامه عاشقانــه‌ات بــه خـدا

جسم عريان سيدالشهداست

تا زمين و زمان به امر خدا

تحت فرمان سيدالشهداست

نـام تـو، مدح تو، فضائل تو

ذکـر ياران سيدالشهداست

از خـداوندگار و خلق مدام

به تو و صبر تو، سلام سلام

*****
سرفرازي که شد خميده، تويي

وارث مـــادر شهيــده تــويي

آنکه خورشيدِ خفته در خون را

شسته با اشک هر دو ديده تويي

آنکـه بــا تيـغ نطق حيدري‌اش

پــرده ي خصــم را دريـده تويي

آنکــه هــر تلخـيِ مصيبت را

شهد جان کرده و چشيده تويي

آنکــه بهــر بقــاي عـاشورا

يک جهان شورآفريـده تويـي

آنکه زخم درون و زخم سـرش

آسمان را به خون کشيده تويي

باغبانــي کــه لاله‌هــايش را

دست گلچين به تيغ چيده تويي

زائـري کز هـزار و نهصـد زخم

پاسخ خـويش را شنيـده تويي

آسمانـي کــه بـي‌ستاره شــده

مهر و ماهش به خون طپيده تويي

آفتابي که گشته چل منزل

دور هجده سرِ بريده تويـي

ذکر سرها هماره بود به لب

السلام عليک يا زينب

*****
سال‌هــا تـا ابــد هـزاره ي توست

روزهــا روز يـــادواره ي تــوست

کوفــه و شـام بعــد عــاشورا

شاهـد نهضـت دوبــاره ي تــوست

همچنان بغـض در گلــو مانــده

نفس کوفـه بــا اشــاره ي تـوست

اين تـن گوشـوار عرش خداست

يا تو عرشي و گوشـواره ي تـوست؟

سنـگ قعـر جهنّمـش خــوانند

دل هر کس که بـي‌شراره ي توست

اين بوَد حلق چاک چاک حسين

يا همان قلب پاره‌پـاره ي تـوست؟

اشــک شب‌هــاي آسمانـي‌ها

خون هفتاد و دو ستاره ي توست

نظـر لطف تو، بـه گريه ي ماست

اشک شرمنـده از نظاره ي توست

همــه بيچــاره‌ايم و چــاره ي مـا

نظــر رحمــت همــاره ي تـوست

چشم مـا در مصيبت تـو گريست

گر پسندي تو، بهتر از اين چيست؟

*****
به خداونــدي خـدا سوگند

به امامـان جدا جـدا سوگند

به محمّد، به فاطمه، بـه علي

به تمامــيّ انبيــا ســوگند

به حسيني که تشنه لب، او را

سـر بريدنـد از قفـا سـوگند

بـه دو دست بريده ي عباس

که جدا شد به کربلا سوگند

به همان سينه ي شکسته که گشت

از سـم اسب، توتيـا سـوگند

به همان طايري که با دمِ تير

ذبـح گرديـد در هـوا سوگند

به يتيمي که چون خيام حسين

سـوخت دامانش از جفـا سـوگند

به خروش تو و به خون حسين

بـه دو دريـاي اشـک مـا سوگند

بـه حسين و بـه ظهـر عــاشورا

بــه نواهــاي نــينوا ســوگند

به خدايي که بود و باشد و هست

بـي تو اسـلام رفته بود از دست 

************************************************

در ماتم زينب همه جا گشته قيامت

يا حضـرت سجاد سرت باد سلامت

اي مردم عالم فرياد از اين غم

گرديده ز غم کرب و بلا شهر مدينه

خون مي‌چکد از ديده ي گريان سکينه

اي مردم عالم فرياد از اين غم

خامـوش شـده زمزمـه ي روح‌فزايش

امشب شهدا دسته‌گل آرند برايش

اي مردم عالم فرياد از اين غم


امشب به ملاقات هم آيند دو خسته

پيشاني بشکسته و پهلـوي شکسته

اي مردم عالم فرياد از اين غم

عباس شهيد اي پسرِ ساقي کوثر

بر خواهر مظلومه ي خـود آب بياور

اي مردم عالم فرياد از اين غم

امشب تو ز خون سر خود اي علي‌اکبر

بـر عمــه ي مظلومــه ي خــود لاله بياور

اي مردم عالم فرياد از اين غم

آتـش کـشد از نالــه ي ســادات زبانه

کز کعب سنان بر تن او مانده نشانه

اي مردم عالم فرياد از اين غم

*************************************