شعرو مطلب بمناسبت سالروز شهادت جناب عمار یاسر
عمارياسر را بيشتر بشناسيم

عمار یاسر کیست؟
یاسر, پدر عمّار, اهل یمن بود. همراه دو برادرش به مکه آمدند و مقیم آن شهر شدند. یاسر سال ها بعد با سمیّه ازدواج کرد و عمّار, ثمره این ازدواج بود.1
پس از بعثت پیامبر خدا, یاسر و سمیّه از پیشگامان پذیرش اسلام بودند و در آن دوران سخت در مکه, شدیدترین شکنجه ها را به خاطر توحید و مسلمانى تحمل کردند و سرانجام زیر شکنجه هاى طاقت فرساى مشرکان قریش شهید شدند.
عمار, فرزند جوان این دو قهرمان شهید, با قلبى مالامال از عشق به اسلام و حضرت محمد(ص) آن دوران سخت را پشت سر گذاشت و همراه اولین گروه از مسلمانان که به سرپرستى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت کردند, به آن دیار رفت و پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه, به آن حضرت پیوست و همه توان خود را در خدمت به اسلام و قرآن و در رکاب پیامبر اسلام به کار گرفت.2
حضرت محمد(ص) درباره او فرمود: سراپاى عمار را ایمان پر کرده, و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.3 ستایش هاى فراوان پیامبر خدا از عمار یاسر, از او چهره اى دوست داشتنى, الگوى ایمان, اسوه حق و تجسّم ارزش هاى قرآنى ساخته است و این سخن آن حضرت که: عمار, یکى از چهار نفرى است که بهشت, مشتاق آنان است,4 یکى از این گونه سخنان ستایش آمیز است.
عمار یاسر, به عنوان سربازى شجاع و با ایمان در رکاب پیامبر خدا(ص) حضور داشت و در جنگ هاى متعدد, با جان فشانى خود ایمان راستین خویش را نشان مى داد. در جنگ خندق, در حفر خندق پیرامون مدینه براى جلوگیرى از نفوذ دشمن, از فعال ترین نیروهاى مسلمان بود که مورد ستایش پیامبر نیز قرار گرفت.
پس از رحلت پیامبر, عمار همچنان در راه دفاع از حق و ولایت و اهل بیت, استوار ماند و دچار انحرافات سیاسى یا دنیاطلبى هاى شیطانى و جاه طلبى نگشت و چون شاهد نادیده گرفته شدن توصیه هاى روشن رسول خدا درباره اهل بیت و امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود, در راه دین و حمایت از على(علیه السلام) مصمّم تر شد و هرگز از آن جدا نشد.
وى از افراد گروه (شُرطة الخمیس) در زمان على(علیه السلام) بود; یعنى آنان که براى فداکارى در راه دین و حمایت از رهبرى امام و اطاعت از همه فرمان هاى او, شرط و پیمان جان با آن حضرت بسته بودند. پیامبر(ص) و على(علیه السلام) هم به آنان وعده بهشت داده بود.5
عمار همان گونه که در طول حیات پیامبر خدا, مؤمنى جان بر کف و مدافع اسلام بود, در دوران امامت على(علیه السلام) نیز شیعه اى مخلص و استوار بود و در رکاب وى با متجاوزان و پیمان شکنان جنگید.
وى در زمان خلیفه دوم, مدتى امارت و ولایت کوفه را عهده دار بود و در زمانِ مسئولیتش در این شهر, همچنان روحیه تواضع و اخلاص و ساده زیستى را حفظ کرد و کوشید تا از عدل و حق فاصله نگیرد. همین شیوه بر عده اى سنگین آمد و زمینه برکنارى او را فراهم آوردند. پس از آن وى دوباره به مدینه برگشت و در کنار على(علیه السلام) ماند و از دانش و کمالات او بهره گرفت.
عمار یاسر, در سنگر نهى از منکر, تلاشى چشمگیر داشت و در دوره خلیفه سوم نسبت به سوءاستفاده هاى وابستگان خلیفه از بیت المال انتقاد و اعتراض مى کرد و به خاطر همین رفتارش مورد خشم دولتمردان قرار گرفت و آزارش دادند, چون حریف زبان صریح و حق گو و انتقادگر وى از انحرافات و خطاها نبودند.
عمار, معیار حق بود. رسول خدا(ص) فرموده بود: عمار با حق است و از آن جدا نمى شود. از این رو در بروز فتنه ها وقتى کار بر مردم مشتبه مى شد, نگاه مى کردند عمار در کدام طرف است, همان جبهه را جبهه حق مى دانستند. در نبرد صفّین نیز, وجود عمار در میان لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دلیلى بود بر اینکه این سو حق, و جبهه مقابل, باطل و ستمگر است.
عمار در دوران خلافت على(علیه السلام) سالخورده بود, اما جواندل, با نشاط و پر تلاش بود. وى در دوران حکومت علوى, رئیس نیروهاى انتظامى در مدینه شد. پس از فتنه گرى هاى معاویه در شام و پیمان شکنى طلحه و زبیر و بروز زمینه هاى جنگ جمل و صفین, وى به همراهى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مأمور تجهیز نیرو از شهر کوفه شدند.
در نبرد صفین, حماسه آفرینى هاى عمار در دفاع از جبهه حق و رسوا کردن نیروهاى باطل بسیار چشمگیر بود. او در میدان نبرد, خطبه هاى شورانگیز مى خواند و رزمندگان را به پیکار بى امان با متجاوزان و پیمان شکنان دعوت مى کرد. خطابه هاى روشنگر او, به سپاه حق بصیرت بیشترى مى داد. وقتى چشم او به پرچم عمروعاص افتاد, گفت: به خدا قسم, ما با این پرچم تاکنون سه بار جنگیده ایم و اینان در این جنگ هم هدایت شده نیستند و در همان کفر سابق به سر مى برند.6
در گرماگرم نبرد صفین, عمار یاسر, شهادت طلبانه و با اشتیاق به میدان رفت, در حالى که چنین رجز مى خواند:
امروز, دوستان را, محمد و حزب او را دیدار مى کنم.و پس از نبردى دلاورانه سرانجام به شهادت رسید.
شهادت عمار یاسر, گرچه در حضرت امیر و یارانش شدیداً اثر گذاشت و آنان را غمگین ساخت, ولى در تزلزل روحیه سپاه شام و رسوا نمودن معاویه هم بسیار مؤثر بود. چون رسول خدا(ص) بارها درباره او فرموده بود: گروه ستمکار و اهل بغى, او را مى کشند.
و ثابت شد که این گروه, همان سپاه شام اند که به فرمان معاویه به جنگ با على(علیه السلام) آمده اند.
عمار یاسر, این شیرمرد شجاع, در 94سالگى به آستان پروردگارش عروج کرد و خطى از حماسه و ایمان و ولایت را براى همیشه, پیش روى رهروان حق باز کرد.
سخن معاویه درباره او, به عنوان اعتراف دشمن, جایگاه والاى او را نشان مى دهد. روزى که مالک اشتر با دسیسه معاویه در راه عزیمت به مصر شهید شد,معاویه پس از شنیدن این خبر گفت:
على بن ابى طالب دو دست داشت: یکى از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن عمار یاسر بود; دست دیگرش امروز جدا گردید و آن مالک اشتر بود.7
باشد که ایمان و صبر و شجاعت عمار و حرکتش بر مدار و محور حق و ولایت, الگوى همه رهروان راه حق و عدالت باشد.
پى نوشت ها:
1ـ مامقانى, تنقیح المقال, ج2, ص320.
2ـ اعیان الشیعه, ج8, ص373.
3ـ همان.
4ـ اختصاص, ص12.
5 ـ همان, ص3.
6 ـ همان, ص14; اعیان الشیعه, ج8, ص374.
7ـ اختصاص, ص81.


أین عمار" میشود تکرار
أین عمّار؟
أین عمّار؟ سورهی کوثر،
أین عمّار؟ روضهی کوچه، قصهی مرد و دست او بسته
أین عمّار؟ آیهها پرپر
أین عمّار؟ نیزهها بر پاست
می دود چشم درپی عمّار، نکند خوارجِ سالوس؟
گیج و گم به راه، غرق در کابوس
واژه ها دو تادوتادر تب، أین عمّار؟ کسی خبر دارد؟
لحظه ها روان، یکی یکی، پی هم، ناگهان دلم تلاطم کرد،
می دوم سوی خیمهی مولا، گرد او چرا چنین بلواست؟
شاهدان غدیر در خوابند،
دستهایی که بیعتش کردند در دوراهی چرا به گل ماندند؟
أین عمّار؟ مرتضی تنهاست،
بغض های او ترک برداشت،
ایها الناس لااقل چاهی،
از مدینه غصه ها باقی
...
چشم مرتضی کنون ده قرن، جستجو گرش حیران
صد هزار قاصد و پیغام در پی اش روان وسرگردان
...
أین عمار؟ شیعه ده قرن است، آیه های بغض را هر شب تا سحر به اشک میخواند
"أین عمار" میشود تکرار
پس کجا ماندهای تو ای سردار؟
)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
فلست تبقى لى خليل خليل
الا ايها الموت الذى لست تاركى
ارحنى فقد افنيت كل خليل
اراك بصيرا بالذين احبهم
كانك تمضى نحوهم بدليل
يعنى : اى مرگ كه قطعا سراغ من نيز مى آيى مرا راحت كن كه همه دوستانم را از دستم گرفتى ، تو را نسبت به اين دوستانم تيز بين مى بينم ، كه گويى چراغ بدست ، دنبال آنها مى گردى ، و به روايتى فرمود: كسى كه خبر شهادت عمار را بشنود و متاءثر نگردد بهره هاى از اسلام ندارد.
به اين ترتيب مى بينم حضرت على (عليه السلام ) نسبت به دوستان مخلص و با وفايش اظهار محبت مى كرد و صميمانه به آنها درود مى فرستاد.
أینَ عمار؟
عبدالله گنجی
در حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری، نام عمار یاسر در بیان و قلم و بیانیههای سیاسیون کشور به صورت پدیدار شد. هم مقام معظم رهبری به بازخوانی و تبیین ویژگیهای عمار پرداختند و هم اصولگرایان و هم معترضین و ... دلیل اصلی پرداختن به عمار یاسر توسط مقام معظم رهبری، بصیرت عمار یاسر است که در تشخیص حق و باطل سرآمد بود و در دفاع از حق تردید به خود راه نمیداد. اما دیگرانی نیز به عمار پرداختند، آنان به دنبال این بودند که خون کشتگان حوادث پس از انتخابات را به گردن نظام بیندازند و نظام اسلامی را با حکومت معاویه مقایسه کنند و حدیث پیامبر درباره شهادت عمار را با کشتهشدگان حوادث اخیر تطبیق دهند.
چون پیامبر درباره عمار فرموده بودند که:«در پیری به دست گروه یاغی شهید خواهی شد» تجدید نظرطلبان تلاش میکردند با سوء استفاده از عواطف دینی، کشتهشدگان را با عمار مقایسه کنند که در رکاب امیرالمومنین آمده بود و «گروه یاغی» نیز نظام جمهوری اسلامی را معرفی میکردند. این تشبیه مضحک، عکس ادعای معاویه بود زیرا معاویه، علی (ع) را مقصر شهادت عمار میدانست و دلیل آن را آوردن عمار به صفین توسط علی (ع) میدانست، در حالی که کشندگان عمار مصداق حدیث پیامبر بودند و معاویه علیه حکومت اسلامی به یاغیگری میپرداخت. اما قیاس مع الفارق حوادث اخیر و ماجرای شهادت عمار را نباید در شکل ماجرا جست، بلکه باید در حق و باطل بودن جبههها جستوجو کرد. شکل قضایا میتواند شبیه باشد، اما آنچه متفاوت است محتواست به طور مثال در حکومت پهلوی افرادی اعدام میشدند و در نظام جمهوری اسلامی نیز این اتفاق میافتد، در رژیم پهلوی شاه شخص اول مملکت محسوب می شد و در نظام جمهوری اسلامی ولیفقیه عالیترین مقام کشور است. آیا میشود هر دو را یکی دانست و به محتوا و خاستگاه دو حکومت توجه نکرد؟
معاویه مدعی حکومت اسلامی بود و امیرالمومنین نیز خود را وارث نبوت و رسالت میدانست؛ آیا این دو یکی بودند؟ برای روشن شدن بیشتر نقش عمار و خصایص و توفیقات وی ذکر چند نکته ضروری است. امید است یاران انقلاب اسلامی بتوانند همطراز عمار یاسر در تاریخ اسلام ماندگار بمانند.
1-عمار جزو رویشهای اسلام نبود. وی از اولین پیوستگان به پیامبر بود و پدر و مادرش از اولین شهدای راه اسلام بودند. عمار 51 سال از عمر خود را در راه اسلام سپری کرد اما هیچ موقع در فتنههای بعد از پیامبر گرفتار نشد و در تشخیص حق و باطل و پیروی از خطوط اصیل و سیاسی اسلام، دچار تردید نشد.
2-بهرغم اینکه عمار در جوانی به پیامبر پیوسته بود، گذر عمر و پیری روح آرمانخواهی او را آلوده ننمود، به محافظهکاری و دنیاگرایی آلوده نشد و برای این مجاهدت، همین بس که پس از 90 سال با مرگ در بستر از دنیا نرفت و با شهادت خود در تاریخ اسلام جاودانه ماند.
3-بسیاری از کسانی که پیامبر را درک کرده بودند، خون دلها به امیرالمومنین خوراندند، به نفاق روی آوردند، بیعت کردند و شکستند، قرائتی مستقل از امیرالمومنین نسبت به اسلام ارائه میکردند و در بیت پیامبر هم نفوذ کرده بودند. اما عمار که با همه این جماعت بزرگ شده بود و همه آنان را به خوبی میشناخت، در هیچ شرایطی خط امیرالمومنین را گم نکرد. با امیرالمومنین در سکوت 25 ساله رفت و با امیرالمومنین به جنگهای داخلی وارد شد و در التزام رکاب وی تا مرز شهادت کوشید.
4-ثبات سیاسی عمار مثل زدنی بود. بهرغم اینکه عمار از حدیث پیامبر درباره شهادت خود مطلع بود، اما در صفین حاضر شد، زیرا معاویه را مصداق یاغیگری و باطل میدانست و تظاهر معاویه به اسلام او را نسبت به باطل بودن معاویه دچار تردید نکرد و میدانست که اگر به دست سپاه معاویه کشته شود، مصداق شهید فیسبیلالله خواهد بود؛ زیرا سخن پیامبر درباره حقانیت امیرالمومنین را بارها شنیده بود و از جایگاه ویژه وی نزد پیامبر مطلع بود.
5-عمار از اولین یاران پیامبر بود، اما در مواجهه با رویشهایی که اطراف امیرالمومنین جمع شده بودند دچار فخرفروشی و غرور نشد. سابقه خود در اسلام را مانند چماقی بر سر یاران امیرالمومنین که پیامبر را درک نکرده بودند، نکوبید. عمار میدید که امیرالمومنین، مالک اشتر، محمدابن ابوبکر و ... که سابقه کمتری از وی در اسلام دارند، در اولویت انتصاب قرار میدهد، اما هیچ موقع در نفس اماره (مثل طلحه و زبیر) گرفتار نشد و در شرایط سخت به جنگ روانی عمروعاص و معاویه علیه امیرالمومنین پاسخ میداد. آنچه عمار را عمار نمود، مبانی درستی بود که از پیامبر آموخته بود و تشخیص درستی بود که در طوفان حوادث و فتنهها به کار میبست، امام خویش را خوب میشناخت و به بهترین شکل ممکن از وی اطاعت میکرد. به همین خاطر پس از سالها عمر پربرکت، توفیق شهادت یافت. امیرالمومنین از سال 38 تا 40 هجری (حد فاصل شهادت عمار و امیرالمومنین) هر موقع نام عمار را به زبان میآورد اشک از چشمانش سرازیر میشد؛ خطبه 182 نهج البلاغه گواه این مدعاست. امیرالمومنین در آن خطبه فریاد:«أین العمار و أین ذو شهادتین و...» سر میدهد و گریه میکند و سه ویژگی برای آنان برمیشمارد: 1- قرآن را خوب میفهمیدند 2-به قرآن عمل میکردند 3- از امام خویش فرمانبردار بودند و اطاعت میکردند. امید است یاران حقیقی انقلاب اسلامی بتوانند عمارگونه باشند.
((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((۹۹

در دفتر تاریخ چه تکرار زیاد است
بس درس برای اولی الابصار زیاد است
همواره احد، بدر ، جمل ، خندق و صفین
جنگ صف دین با صف کفار زیاد است
در مدرس تاریخ بسی نکته نهفته است
در دفتر روزگار اسرار زیاد است

تقویم ورق خورده و امروز رسیده
این برهه که امتحان دشوار زیاد است
هنگامهی آخرالزمان است گمانم
عصری که در آن عرصهی پیکار زیاد است
امروز جهان پر شده از نسل امیه
در هر طرف اولاد جگرخوار زیاد است
این پرچم سبز فتنه بر دوش یزید است
سادات تقلبی به بازار زیاد است
در خط ولایت همه آگاه و بصیریم
باکی نبود که خصم مکار زیاد است
حصریم میان کفر، در حصن ولایت
هشدار که بینمان ریاکار زیاد است
اما نهراسیم ز کفار و منافق
در قلعه بصیر و چشمِ بیدار زیاد است
کفار بترسند و خوارج بهراسند
در لشگر ما یار فداکار زیاد است
این شیعه ز نسل کوفیان بی وفا نیست
بر گرد امام ما وفادار زیاد است
این طایفه جان به کف مهیای جهادند
شوق همه عاشقان به ایثار زیاد است
مشتاق شهادتیم و از مرگ نترسیم
در قوم علی میثم تمار زیاد است
از کربوبلا درس گرفتیم و ز داغش
در مکتب شیعیان عزادار زیاد است
بر کشتن شمر و خولی و حرمله امروز
در قافلهی حسین مختار زیاد است

آقا تو مخور غصه مگوی: «این عمار؟»
مولا لب اگر تر کند عمار زیاد است
تنها نبود حسین در لشگرش امروز
سرباز ز جان گذشته بسیار زیاد است
امروز زهیر و عابس و حر و حبیبش
یک تن نبود لشگر احرار زیاد است
ای دشمن دین مبین که اینگونه خموشیم
گر امر شود برایتان دار زیاد است
هر چند که تیغ منتظر نذر ظهور است
گر ذره خطا کنید کشتار زیاد است
ما پرچم خود به دست مهدی برسانیم
فرصت به ظهور او مپندار زیاد است

شمشیر بزن! این آخرین جهاد است. خسته ای پیر! می دانم. از آن زمان، که «أشهد» گفتی، روزگار درازی می گذرد. «أشهد» گفتی و مردانه ایستادی؛ به پای آن چه که ایمانش را از جان حراست داشتی.
و اینک خونِ خویش را به پایش خواهی ریخت. خون، این آخرین متاعی که قربانی نکرده بودی.
و خونِ تو معجونی است؛ آمیخته ایمان و عشق، که خاک صفین را به آسمان نزدیک تر کرده است.
و خون تو جویباری ست؛ جریان یافته در کویرِ جهلِ عرب، که همواره در صحیفه تاریخ جاری ست و تا همیشه، کویر را به گلستان شدن فرا خواهد خواند.
و خونِ تو، عشق است که به پای مولای صفین ریختی. پس چنان فواره ای زاده شد که سر به ابرها می سایید.
و خونِ تو گواهی است صادق، که عمری از قلب تو می گذشت و ایمانِ تو را می دید که هر روز ریشه می دواند.
شمشیر بکش! چونان که در «بدر» کشیدی، چونان که در «اُحُد». اینک «صفین» است و خلیفه خدا یاریِ تو را می طلبد و تو آن چنان به علی علیه السلام وفادار خواهی ماند که به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم . تو به ایمانِ خویش وفاداری. چه فرقی می کند؟ علی علیه السلام یا پیامبر؟ آن کس که مبعوثِ خدای تو باشد، برگزیده تو نیز خواهد بود؛ پس به یقین تیغ می کشی چنان که صفین، خاطره پیرمردِ توفان را همواره برای رهگذرانِ خود نقل خواهد کرد
نفرین به دستی که تیغ بر پیکرِ تو فرود آورد!
آن گاه که حرارتِ زخم را بر پیکرت حس کردی، لبخندی شیرین بر لبانت نشست. دیگر همه چیز تمام شد. عمری تکاپو، عمری رنج و جهاد.
اینک گاهِ وصال است؛ و «رسیدن»، همواره مفهومِ شیرینی است برای مسافری خسته که از جاده های طولانی سنگ و خار، راه پیموده است. آسمان را گشاده می بینی و بهشت را نیز؛ که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، لبخندزنان به استقبال یارِ دیرینِ خویش آمده است. دستانت را می گیرد. خسته نباشی پیر!
آن گاه که حرارتِ زخم را بر پیکرت حس کردی، لبخندی تلخ بر لبانت نشست. به زحمت، سرت را بر می گردانی؛ می خواهی برای آخرین بار، مولایت را ببینی.
می خواهی وداع کنی.
به این می اندیشی که علی علیه السلام چقدر تنهاست. نمی توانی تنهایش رها کنی.
در این کویرِ عطشناک، چه کسی خلیفه را همراه خواهد بود؟
گوش می سپاری؛ چکاچکِ شمشیر است و نعره مردانی که هر لحظه به خاک می افتند. مبادا که چشم زخمی به مولای تو برسد! تو دلواپسی و دغدغه غربتِ مولا، دردِ زخم را بر پیکرت صد چندان می کند.
تو می روی و علی علیه السلام می ماند و سپاهی جاهل.
علی می ماند و ابوموسی اشعری.
علی می ماند و عمروعاص.
علی می ماند و معاویه.
چشم می گردانی و قرآن هایی را می بینی که هنوز روی نیزه ها می درخشند.
از خود می پرسی که علی علیه السلام با خدعه عمروعاص چه خواهد کرد؟ مقاومت می کنی. تلاش می کنی که بر پای بایستی. باید بمانی و حقیقت را به مردم بازگویی. مولای حقیقت تنهاست، امّا ... .
پلک هایت سنگین شده اند. گاهِ خفتن است. چاره ای نیست؛ تو رسالتِ خویش را به انجام برده ای. خستگیِ تمامِ عمرت را یکجا در زانوانت احساس می کنی؛ احساس تلخ و شیرین. پلک می بندی و هنوز دلواپسی. پلک می بندی و هنوز ...
«سند حقانیت علی علیه السلام »
نزهت بادی
رخصت از من چه می طلبی عمار؟ اگر به خواست دل من باشد که رضایت نمی دهد تو را کشته دست ستمگران ببینم! اما این تقدیری است که سال ها پیش ـ همان زمان که تازه به مدینه هجرت کرده بودیم ـ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تو وعده داد و فرمود: «تَقْتُلُهُ الفِئَةُ الیاغِیةُ»؛ همان طوری که پیش تر از آن درباره ات گفته بود: «عمار بر حق است و حق با اوست؛ عمار هر جا بگردد، حق همان جا می گردد»!
گویی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، پیشاپیش، عاقبت صفین را می دید که چگونه رهزنان ترس و تردید، توشه اندک ایمان لشکر علی علیه السلام را می ربایند و آنان را بر سر دو راهی حق و باطل گمراه می سازند!
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، پیشینه این مردمان را خوب می شناخت! می دانست که از آن تب های بیابانی هستند که زود سرد می شوند و بسان خارهای صحرایی می مانند که با یک جرقه، آتش می گیرند، ولی با وزش اندکی باد، شعله غیرتشان فرو می نشیند. پس چاره ای نمی ماند جز این که حجتی محکم را به یاری شان بفرستد تا در ظلمت بیراهه های انتخابشان، به نور چراغ هدایت او، راه حق را بیابند و به علی علیه السلام برسند و از سقوط در مغاره های جهنمی معاویه در امان بمانند.
در این وانفسای زمانه که باطل را به لباس حق درآورده اند و بر حق، جامه باطل پوشانده اند، کسی را می بایست، که با آوازه افتخاراتش، رسوا سازد گرگ هایی را که به لباس میش درآمده اند و آگاه کند مردمانی را که همچون گوسفندان یله شده و بی چوپان، از روی حماقت و جهالت، دل به لبخند تزویر گرگ های درنده سپرده اند.
و در این میان، کدام حجت، شایسته تر از عمار، که زاده اولین زن شهید در مکتب اسلام است و از خاندان یاسری می باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم موعد و مقصدشان را بهشت وعده فرمود.
آه، عمار! کار این مردم سست ایمان به کجا رسیده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای نشان دادن راه قبله، از کعبه وجود علی علیه السلام چشم بر می گیرد و با قبله نمای حضور عمار، جهت نمازگزاران بی نماز را مشخص می کند، به این امید که از وجود سراپا ایمان و پاکت، عطر و بوی حقانیت علی علیه السلام را ببویند و از اطراف گیاه هرزه و زهراگین معاویه دور شوند، تا دیگر بوی خدعه و نیرنگ هایش، آنان را مسموم نسازد!
آه، عمار! اکنون که وقت رفتنت فرا رسیده است و قصد آن داری که روزه خویش را با ظرف شیری آمیخته با آب، افطار کنی، به یاد وعده حبیبمان ـ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ـ می افتی که آخرین توشه تو از دنیا را همین یک جرعه شیر دانسته بود!
فقط خدا می داند که چقدر برایم سخت است از دست دادن یاوری چون تو، در این زمانه که سرانجامِ علی علیه السلام ، با سرنوشت مردمی گره خورده است که برای او جز اندوه غربت و تلخی تنهایی ثمره ای ندارند، اما بیش از این نمی توان بهشت را در انتظار تو نگه داشت!
درنگ کن، عمار!
خدیجه پنجی
لحظه ها، غمی عظیم را به دوش می کشند؛ زمین سوگ بزرگ مردی را ضجّه می زند که بهشت از شوق دیدارش، سر از پا نمی شناسد. سلام بر عمّار! سلام بر آن که ایمان با گوشت و خونش آمیخته است، سلام بر آن که، جبرئیل برایش مژده بهشت می آورد.
بمان عمّار! ای بازوی علی! اینقدر برای رفتن شتاب مکن، گر چه می دانم که دنیا برایت بسیار تنگ است و روح بزرگت را تحمّل این قفس نیست، ولی بمان و جان ها را این چنین در آتش فراق، نسوزان!
بمان! که هنوز برای رفتن زود است. درنگ کن و بگذار زمانه، سیمای حقیقی اسلام را یک دلِ سیر به تماشا بنشیند و لحظه های عمیق ایمان و مجاهدت را تفسیر کند! بمان عمّار! گر چه می دانم که تا چه اندازه دقیقه شمار این پرواز بودی و 94 سال زندگی را به شوق چنین مرگِ عاشقانه ای زیستی!
تاریخ، لحظه شهادتت را به تماشا نشسته است و هنوز صدای دلنواز پیامبر رحمت علیه السلام ، در تار و پودش می وزد که: عمار را ستمگران می کشند.
درنگ کن عمار! هنوز برای بستن چشم ها زود است. درنگ کن! چشم بگشا و علی علیه السلام را در اوج غربت و تنهایی، رها مکن! دیگر از یاران باوفا کسی نمانده! و حالا تو نیز قصد سفر کرده ای! حتما دلت برای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تنگ شده که بی تاب رفتنی! همه می دانند که چقدر تو و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم به هم نزدیک بودید. دوستی تو و رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، زبانزد روزگار بود؛ آنقدر نزدیک و آن قدر دوست که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «عمّار پوست بین چشمان و بینی من است».
اما عمار! تو خود شاهدی که بعد از تشییع غریبانه فاطمه علیهاالسلام ، علی علیه السلام چقدر تنها شد، دلت آمد مولا را میان این همه روباه تنها بگذاری؟!
ای آن که گردش حق بر مدار گردش اوست! برای رفتن شتاب مکن، که حق ـ علی علیه السلام ـ میان این همه باطل تنها است! دوباره شمشیر غیرت بکش و باز هم صحنه ای چون اُحد بیافرین!
ای بسیار نماز گذارنده! ای بسیار روزه گیرنده! ای استوار در ایمان! ای نیکو کلام و نیکو چهره و نیکو نفس، ای «عمّار»! برخیز و دوباره سنگریزه جمع کن و مسجد قبایی ساز تا همه، ندای توحید را بشنوند! برخیز، تا روزگار حضور اسلام را نه بر فراز نیزه ها، که در رکاب قرآن ناطق ـ علی علیه السلام ـ ببیند و احساس کند. برخیز و حقانیّت مولا را فریاد بزن!
ای پاکیزه پاک سرشت! ای فرزند اولین سرایندگان قصیده بلند شهادت! کوله بارت را نبند! با فراقت آتش به جان علی مزن و داغدارش مکن. مگر نه این که علی علیه السلام فرمود: «هر کس عمّار را بزرگ نشمرد و به خاطر آن اندوهگین نشود از اسلام حظّ و بهره ای نبرده است»؟ درنگ کن عمار! این گونه زمین را با کوچ سرخت، به ماتم منشان، درنگ کن! ...
«عمار از اولین ها بود»
سیدعلی اصغر موسوی
او به حقیقت ایمان داشت و از اولین روزهای ایمانش، حق را انتخاب کرد؛ حتی نماد «حق» شده بود؛ حقّی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بارها می فرمود: «علی علیه السلام با حق است و حق با علی علیه السلام ».
آن روز مدام عطر بشارت را احساس می کرد؛ بشارت شهادت، شهادت در کنار حقّ، شهادتی که راستگوترین پرورده هستی، نوید آن را داده بود.
فریادها، همهمه ها، شیهه اسب ها و چکاچک شمشیرها، تنور وقایع «صفّین» را گرم جنگ و گریز کرده بود. شیطانک ذهنِ «عمروعاص»، به دنبال شعبده، و نبض «معاویه»، از شدّت ترس، سیاه و سفید می شد.
امّا، در اردوی مولا حضرت علی علیه السلام ، قامت «مالک اشتر»، سایه قدرت بر جهادگرانِ «ولایت» انداخته بود و «عمّاریاسر» هم شاد بود، هم غمگین؛ شاد از این که به بشارت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم نزدیک شده است و غمگین از این که مولایش، بعد از او غریب خواهد ماند.
شهادت، آرزوی دیرینه عمّار بود؛ آرزویی که او را همیشه به یاد مادر شهیدش «سمیّه» می انداخت و خاطره روزهای تلخ مکّه را یادآوری می کرد.
شهادت، آرزویی که عمّار را از دیگران جدا می کرد؛ از آنها که خود را به تجمّل و عافیت فروخته بودند؛ که حتی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به خاطر تظاهر و قرآن را به خاطر توجیه اعمال، دوست داشتند.
عمار، از اولین ها بود؛ دلش مثل آب زلال و ایمانش مثل کوه محکم. او حق را همیشه فریاد می کرد و در زبان و نگاهش فقط «حق» تبلور داشت. تمام اعمالش برای رضای خدا بود؛ شکنجه دیدنش! هجرتش! جهادش! شهادتش! حتی تمام مرحله زندگیش.
لحظه وصال نزدیک شده بود و پلکانی از نور، مقابل نگاهش تا آسمان اوج می گرفت. عطر وصال، فضا را پر از نور ولایت کرده بود و دست مهر، گونه های او را با محبتِ ولایت نوازش می کرد.
گویی عمّار، سال های زیادی در انتظار این لحظه بوده است! تبسّم روشنی بر صورتش نشسته بود؛ نگاهش، دست اهورایی مولا علی علیه السلام را می بوسید و بهشت جانش، از ملاطفت آن حضرت، طراوتی باور نکردنی یافته بود! پا بر پلکان عروج گذاشت؛ آکنده از تبسّم و سرشار از اطمینان؛ «أُدخُلوها بِسَلامٍ امنین».
عمّار، ای شهید عشق! گوارایت باد شهادت؛ شهادتی که از مادر آموختی. گوارایت باد بهشت؛ بهشتی که وعده رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم بود.
گوارایت باد عروج؛ عروجی که نشانه ایمان و عظمت دلباختگان ولایت است.
خوشا چشم هایت! که چهره آسمانی مولا علیه السلام را به خویش خواندند.
سرفراز باد نامت و جاودانه باد راهت، ای شهید راه حق و حقیقت!
****************************************************************