یابن زهرا، یابن زهرا، السلام
پرچم پیروزی آوردم زشام

مظهر صبر توام، زائر قبر توام
واحسینا، واحسین
واحسینا، واحسین

با قیام خود قیامت کرده ام
مثل مادر استقامت کرده ام

گفته هایم آتشین، خطبه هایم دلنشین
واحسینا، واحسین
واحسینا، واحسین

ننگ دشمن بر ملا کردم حسین!
شام را کرب و بلا کردم حسین!

کردم از حق یاوری، با زبان حیدری
واحسینا، واحسین
واحسینا، واحسین

دخت معصومت سفیر شام شد
آبروی مکتب اسلام شد

دورتو پروانه شد، مدفنش ویرانه شد
واحسینا، واحسین
واحسینا، واحسین

نطق تو می بود در آوای من
خون تو جوشید در رگ های من

شور عاشوراییم، خطبه ی زهراییم
واحسینا، واحسین
واحسینا، واحسین

خلعت احرام خونین جامه ام
جسم مجروحت زیارت نامه ام

در نماز شب تو را یا اخا کردم دعا
واحسینا، واحسین
واحسینا، واحسین

ای سرت گرمِ دعا نوک سنان
خیزو یک بار دگر قرآن بخوان

ازبریده حنجرت، کن دعا برخواهرت
واحسینا، واحسین
واحسینا، واحسین
سازگار

 

 

 

نمی گویم چها دیدم، که از من باخبر بودی
به هر کویی گذر کردم تو با من همسفر بودی

حسین جانم، حسین جانم

نمی دانم چسان بی تو، به سر عزم وطن دارم
ز هجده یوسفم با خود فقط یک پیرهن دارم

حسین جانم، حسین جانم

گلم پرپر شد و بوی، گلاب آید ز خاک او
بگو ای باغ سرخ من، گل من کو گل من کو

حسین جانم، حسین جانم

به غیر از اشک چشم خود نیاوردم گلابی را
که من هرگز ننوشیدم بدون گریه آبی را

حسین جانم، حسین جانم

 

 

 

;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;

آمده زینب از اسارت
با زائرین بهر زیارت

برادر بهر تو مهمان رسیده
ببین رنگ از رخ طفلان پریده

حسین جان حسین جان جانم حسین جان
--
در این زمین یا ایها الناس
کشتند برادر من عباس

در این سرزمین با قد خمیده
زدم بوسه به رگهای بریده

حسین جان حسین جان جانم حسین جان
--
طفلان بتن دارند نشانه
از بسکه خوردند تازیانه

نباشد بین این زنان و طفلان
سه ساله دخترت مظلوم حسین جان

حسین جان حسین جان جانم حسین جان

 

 

kkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkk

 

شمیم جان فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید

گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب و عنبر آید

بگوشم عمه از گهواره گور
در این صحرا صدای اصغر آید

حسین را ای صبا برگو که از شام
بکویت زینب غم پرور آید

ولی ای عمه دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید

که چون اندر سر قبر شهیدان
تو را از گریه کام دل برآید

در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید

مهار ناقه را یکدم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید

مران ای ساربان یکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آید

کند جودی به محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما این دفتر آید
کلیات جودی خراسانی

 

..................................................................

 


رسیدم از سفر ای همسفر کجا هستی
به زیر سنگ لحد بین بوریا هستی

اسیر رفتم از اینجا اسیر تر شده ام
چه پیر رفتم و اکنون چه پیر تر شده ام

تو را به نیزه، مرا با تو، از قفا بردن
ولی به کعب نی و تازیانه ها بردن

توان نمانده بگویم هر آنچه را دیدم
بدون سایه ی عباس کوچه ها دیدم
----
شکسته بال ترینم، کبود می آیم
من از محله ی قوم یحود می آیم

از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن

از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید

کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد

از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد

از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند

به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند

به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام

از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد

 

 

lllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllll

ما را که غیر داغ غمت‏ بر جبین نبود
یک لحظه طی نشد که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبورى چو ما ندید
ما را غمى نبود که اندر کمین نبود

راهى اگر به منزل آزادى نداشت
رنج اسارت، این همه شور آفرین نبود

اى آفتاب محمل زینب! کسى چو من
از خرمن زیارت تو، خوشه چین نبود

تقدیر بود با سر تو هم سفر شوم
در این سفر، مقّدر من غیر از این نبود

گر آتش نگاه تو در من نمی نشست
در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود

گر شوقِ سر به چوبه ی محمل زدن نداشت
زینب پس از تو، زینب محمل نشین نبود

در حیرتم که بی تو، چرا زنده مانده ام
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده روزه ی فراق تو، عمرى به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

اشکم اگر چمال افق را نشسته بود
از لعلِ سرخ لاله، شفق را نگین نبود


محمد جواد غفور زاده، شفق

 

''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''

از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه ها دیدم، چه ها کردم

گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بُردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم

به یادم مانده آن روزی که می‌جستم ترا اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه ها کردم

تو را ای آشنای دل، اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم

تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم، اما
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم

بسانِ شمع، آبم کرد، بانگ آب‌، آب تو
اگرچه تشنه بودم چشمه های چشم وا کردم

میان خیمه های سوخته همچون دلم، آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم

شکسته جای مهرت را، ز بی‌مهری به نی دیدم
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم

ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان، چون مرتضی کردم


علی انسانی

 

;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;