شعر حضرت حمزه عموی گزامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
هم پیشتر از حزب خدا یار محمّد
هم بهر نبی بعد علی، حیدرکرار
از خشم تو بر جان عدو آتش دوزخ
وز تیغ تو در سینه نفسها شرر نار
در بدر مه روی تو چون بدر درخشید
در جنگ احد جان به کف و عاشق ایثار
رویید ز لبهای محمّد گل لبخند
در رزم چو کردی به عدو حمله علیوار
با دست غضب فرق ابوجهل شکستی
تا کس نرساند به محمّد دگر آزار
هرجا که تو شمشیر گرفتی به کف دست
دشمن به هراس آمد در عرصۀ پیکار
در خطبۀ شام از تو و نام تو سخن گفت
چارم وصی ختم رسل، حجّت دادار
هم شیرخدا خوانْدَت و هم شیر پیمبر
هم خواند تو را همقدم جعفر طیار
ای کاش که در عرصۀ صفّین تو بودی
تا یار علی بودی چون مالک و عمار
ای کاش پس از ختم رسل بودی و بودی
یار علی و فاطمه بین در و دیوار
ای کاش که هم سنگر عباس تو بودی
تا بود حسین بن علی را دو علمدار
وقتی به تنت رفت فرو نیزۀ وحشی
در جنگ احد رنگ پرید از رخ انصار
تو نقش زمینگشتی یا چرخ زمین خورد؟
تو خفته به خون یا فلک افتاد ز رفتار
بینیِ تو ببرید و ده انگشت جدا کرد
پهلوی تو بشکافت ز کین هند جگرخوار
چون هند جگر خوار معاویه نزاید
لعنت به چنین مادر و فرزند ستمکار
لعنت به یزید و به معاویه و این هند
نفرین به ابوسفیان آن کافر غدار
این چار نفر مادرشان بود سقیفه
حق است اگر سنی و شیعه کند اقرار
بر چارم این چار نفر باد فزونتر
لعنت ز خدای احدِ قادر قهار
او بود که با دست ستم چوب جفا زد
بر لعل لبِ نورِ دلِ احمد مختار
او بود که با بازوی بسته به اسارت
آورد همه فاطمهها را سر بازار
او بود که در شام نوامیس خدا را
چادر بگرفت از سر و آورد در انظار
یکسو به سر نیزه سر شاه شهیدان
یکسو هدف سنگ تن عابد بیمار
«میثم» غم اولاد علی را نتوان گفت
جز با جگر سوخته و دیدۀ خونبار
سلام ای شهید احد شیربدر
به خیل شهیدان حق مقتدا
گرامی عموی رسول خدا
شهادت زآغاز، پابست تو
شجاعت زده بوسه بر دست تو
وجود تو از بحر لبریزتر
خدنگت ز تیغ اجل تیزتر
به بدر و احد همچو حیدر یکی
به بازوت ختم رسل متکی
شنیدم که چون آمدی از شکار
غبارت به رخسار بود آشکار
سرشکی که برسینه زد آذرت
روان بود از دیدۀ همسرت
کنار تو بنشست و بگریست زار
که ای شیر باز آمده از شکار
شکار و بیابان و صحرا بس است
محمّد تو چون نیستی، بیکس است
نبودی که از چارسو آمدند
محمّد عزیز دلت را زدند
بر او ضربهها خصم نااهل زد
فزونتر ز هرکس ابوجهل زد
توچون رعد از دل کشیدی خروش
زخشم وغضب خونت آمد به جوش
گرفتی ره خصم نااهل را
شکستی سر نحس بوجهل را
زدی ضربهاش از یسار و یمین
که گردیده چون مرده نقش زمین
پس از این نبُد زهره کس را دگر
که گردد به ختم رسل حملهور
تو خود پای تا سر همه جان شدی
به دست محمّد مسلمان شدی
تو شیراحد بودی و شیر بدر
به دست تو گردید شمشیر بدر
دریغا دریغا که دشمن شتافت
دل و پهلو و سینهات را شکافت
چو آمد به خاک زمین پشت تو
بریدند بینی و انگشت تو
تو را چون جگرپاره در جنگ شد
به کام عدو آن جگر، سنگ شد
به زخم تنت دشت و صحرا گریست
احد نیز با چشم زهرا گریست
کجا بودی؟ ای بر نبی تیغ و دست
در آن دم که پهلوی زهرا شکست
کجا بودی آندم که با ضرب در
پسر از برای پدر شد سپر
نبودی که حقِّ علی غصب شد
صمد گشت تنها، صنم نصب شد
کجا بودی آندم که در علقمه
نداد داد عباس یا فاطمه
اگر کربلا بودی ای نورعین
چو عباس بودی برای حسین
نبودی ببینی که در قتلگاه
شد از کعب نی جسم زینب سیاه
سکینه، رباب، عاتکه، فاطمه
غریبانه در دشت و صحرا همه
چو نی ناله در نینوا میزدند
تو را در بیابان صدا میزدند
امیـد دل سیّـدالنـاس تـو
تو عباس بودی و عباس تو
ز «میثم» زخلق و خدای ودود
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
هم پیشتر از حزب خدا یار محمّد
هم بهر نبی بعد علی، حیدرکرار
از خشم تو بر جان عدو آتش دوزخ
وز تیغ تو در سینه نفسها شرر نار
در بدر مه روی تو چون بدر درخشید
در جنگ احد جان به کف و عاشق ایثار
رویید ز لبهای محمّد گل لبخند
در رزم چو کردی به عدو حمله علیوار
با دست غضب فرق ابوجهل شکستی
تا کس نرساند به محمّد دگر آزار
هرجا که تو شمشیر گرفتی به کف دست
دشمن به هراس آمد در عرصۀ پیکار
در خطبۀ شام از تو و نام تو سخن گفت
چارم وصی ختم رسل، حجّت دادار
هم شیرخدا خوانْدَت و هم شیر پیمبر
هم خواند تو را همقدم جعفر طیار
ای کاش که در عرصۀ صفّین تو بودی
تا یار علی بودی چون مالک و عمار
ای کاش پس از ختم رسل بودی و بودی
یار علی و فاطمه بین در و دیوار
ای کاش که هم سنگر عباس تو بودی
تا بود حسین بن علی را دو علمدار
وقتی به تنت رفت فرو نیزۀ وحشی
در جنگ احد رنگ پرید از رخ انصار
تو نقش زمینگشتی یا چرخ زمین خورد؟
تو خفته به خون یا فلک افتاد ز رفتار
بینیِ تو ببرید و ده انگشت جدا کرد
پهلوی تو بشکافت ز کین هند جگرخوار
چون هند جگر خوار معاویه نزاید
لعنت به چنین مادر و فرزند ستمکار
لعنت به یزید و به معاویه و این هند
نفرین به ابوسفیان آن کافر غدار
این چار نفر مادرشان بود سقیفه
حق است اگر سنی و شیعه کند اقرار
بر چارم این چار نفر باد فزونتر
لعنت ز خدای احدِ قادر قهار
او بود که با دست ستم چوب جفا زد
بر لعل لبِ نورِ دلِ احمد مختار
او بود که با بازوی بسته به اسارت
آورد همه فاطمهها را سر بازار
او بود که در شام نوامیس خدا را
چادر بگرفت از سر و آورد در انظار
یکسو به سر نیزه سر شاه شهیدان
یکسو هدف سنگ تن عابد بیمار
«میثم» غم اولاد علی را نتوان گفت
جز با جگر سوخته و دیدۀ خونبار
*****************************
درود ای کنار علی میر بدرسلام ای شهید احد شیربدر
به خیل شهیدان حق مقتدا
گرامی عموی رسول خدا
شهادت زآغاز، پابست تو
شجاعت زده بوسه بر دست تو
وجود تو از بحر لبریزتر
خدنگت ز تیغ اجل تیزتر
به بدر و احد همچو حیدر یکی
به بازوت ختم رسل متکی
شنیدم که چون آمدی از شکار
غبارت به رخسار بود آشکار
سرشکی که برسینه زد آذرت
روان بود از دیدۀ همسرت
کنار تو بنشست و بگریست زار
که ای شیر باز آمده از شکار
شکار و بیابان و صحرا بس است
محمّد تو چون نیستی، بیکس است
نبودی که از چارسو آمدند
محمّد عزیز دلت را زدند
بر او ضربهها خصم نااهل زد
فزونتر ز هرکس ابوجهل زد
توچون رعد از دل کشیدی خروش
زخشم وغضب خونت آمد به جوش
گرفتی ره خصم نااهل را
شکستی سر نحس بوجهل را
زدی ضربهاش از یسار و یمین
که گردیده چون مرده نقش زمین
پس از این نبُد زهره کس را دگر
که گردد به ختم رسل حملهور
تو خود پای تا سر همه جان شدی
به دست محمّد مسلمان شدی
تو شیراحد بودی و شیر بدر
به دست تو گردید شمشیر بدر
دریغا دریغا که دشمن شتافت
دل و پهلو و سینهات را شکافت
چو آمد به خاک زمین پشت تو
بریدند بینی و انگشت تو
تو را چون جگرپاره در جنگ شد
به کام عدو آن جگر، سنگ شد
به زخم تنت دشت و صحرا گریست
احد نیز با چشم زهرا گریست
کجا بودی؟ ای بر نبی تیغ و دست
در آن دم که پهلوی زهرا شکست
کجا بودی آندم که با ضرب در
پسر از برای پدر شد سپر
نبودی که حقِّ علی غصب شد
صمد گشت تنها، صنم نصب شد
کجا بودی آندم که در علقمه
نداد داد عباس یا فاطمه
اگر کربلا بودی ای نورعین
چو عباس بودی برای حسین
نبودی ببینی که در قتلگاه
شد از کعب نی جسم زینب سیاه
سکینه، رباب، عاتکه، فاطمه
غریبانه در دشت و صحرا همه
چو نی ناله در نینوا میزدند
تو را در بیابان صدا میزدند
امیـد دل سیّـدالنـاس تـو
تو عباس بودی و عباس تو
ز «میثم» زخلق و خدای ودود
به عباس و تو، تا قیامت درود
*****************************
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۶/۳۱ ساعت توسط علی ملائکه
|